سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اواز قطره
 
عمری م .ح .ب بوده ام وحال تصمیم گرفتم محب بودنم را جشن خون بگیرم در فکر یک جشنم ...

اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ

سوال شدامام زمان (عج) غایب است یعنی چه؟
عارف مرحوم حاج محمد اسماعیل دولابی در بیانی ، معنای
غیبت حضرت ولی عصر(عج) را اینگونه تشریح می کنند؛
...
گفتم غایب کدام غایب؟
بچه دستش را از دست پدر رها کرده و گم شده میگوید: پدرم گم شده است.
ما مثل بچه ای هستیم که پدرش دست او را گرفته تا به جایی ببرد و در طول مسیر از بازاری عبور می کند.بچه جلب ویترین مغازه ها می شود و دست پدر را رها می کند و در بازار گم می شود و وقتی متوجه می شود که دیگر پدر را نمی بیند. گمان می کند پدرش گم شده است. در حالی که در واقع خودش گم شده است.
انبیا و اولیا پدران خلق اند و دست خلائق را می گیرند تا آن ها را به سلامت از بازار دنیا عبور دهند. غالب خلائق جلب متاع های دنیا شده اند و دست پدر را رها کرده و در بازار دنیا گم شده اند.

امام زمان(عج) گم و غایب نشده است ؛ما گم شدیم و محجوب گشته ایم.امام غایب نیست، تو نمی بینی آقا را . او حاضر است .

چشمت که اسیر دنیا شده اگر از دنیا دست بردارد آقا را می بیند .

خلاصه نگو آقا غایب است . تو نمی بینی.

برگرفته از کتاب امام زمان در کلام اولیای ربانی مهدی لک آبادی.

 



نوشته شده در تاریخ دوشنبه 91/8/8 توسط محب

علامه طباطبایی: در حالى که اگر جامعه غرب را یک شخصیت مى‏گرفتند، آن وقت رفتار آن شخصیت را با سایر شخصیت‏هاى دیگر جهان مى‏سنجیدند، معلوم مى‏شد که از تمدن غربى‏ها به شگفت درمى‏آیند و یا از توحش آنان! و به جان خودم سوگند که اگر تاریخ زندگى اجتماعى غربیها را از روزى که نهضت اخیر آنان آغاز شد، مورد مطالعه دقیق قرار مى‏دادند و ...، بدون کمترین درنگى، حکم به توحش آنان مى‏کردند.... هیچ انسانى که سلامت فطرتش را از دست نداده، هرگز به خود اجازه نمى‏دهد که چنین جوامعى را صالح بخواند و یا آن را سعادتمند بپندارد، هر چند که دین نداشته باشد و به حکم وحى و نبوت و بدانچه از نظر دین سعادت شمرده شده، آشنا نباشند.

مفسر بزرگ قرآن کریم، همیشه حرفهای تازه و روز برای جامعه اسلامی دارد. علامه طباطبایی در ذیل تفسیر آخرین آی? سور? آل عمران، در یک بحث بسیار دقیق و عمیق، با مطرح کردن مفهومی به نام «شخصیت اجتماعى»، به بررسی ریش? شیفتگی غربزده‌ها در برابر خوبیهای غرب می‌پردازد.

علت اینکه غرب‏زدگان با شیفتگى از خوش اخلاقى غربیها می‌گویند

و اما اینکه این غرب‏زدگان (که متاسفانه بیشتر فضلاى ما همینها هستند) با شیفتگى هر چه تمامتر سخن از صدق و صفا و امانت و خوش اخلاقى و خوبیهاى دیگر غربیها و ملل راقیه داشتند، در این سخن نیز حقیقت امر بر ایشان مشتبه شده است (و به خاطر دورى از معارف دین و ناآشنایى به دیدگاه اسلام، فردنگر و شخص‏پرست شدند). توضیح اینکه اینان خود را یک انسان مستقل و غیر وابسته به موجودات دیگر مى‏پندارند و هرگز نمى‏توانند بپذیرند که آن چنان وابسته و مرتبط به دیگرانند که به هیچ وجه از خود استقلالى ندارند. ولى به خاطر داشتن چنین تفکرى درباره زندگى خود، غیر از جلب منافع به سوى «شخص خود» و دفع ضرر از «شخص خود» به هیچ چیز دیگر نمى‏اندیشند. و [درنتیجه] وقتى وضع خود را با وضع یک فرنگى مقایسه مى‏کنند، که او تا چه اندازه مراقب حق دیگران و خواهان آسایش دیگران است، خود را و ملت خود را عقب مانده، و آن فرنگى و همه فرنگى‏ها را مترقى مى‏بیند، و معلوم است که از اینگونه افراد قضاوتى غیر این، انتظار نمى‏رود.

 اما کسى که اجتماعى فکر مى‏کند، قضاوتش غیر از قضاوت غرب‏زدگان ما است

و اما کسى که اجتماعى فکر مى‏کند و همواره شخص خود را نصب العین خود نمى‏بیند، بلکه خود را جزء لا ینفک و وابسته به اجتماع مى‏نگرد و منافع خود را جزئى از منافع اجتماع و خیر اجتماع را خیر خودش و شر اجتماع را شر خودش و همه حالات و اوصاف اجتماع را حال و وصف خودش مى‏بیند، چنین انسانى تفکرى دیگر دارد، قضاوتش نیز غیر قضاوت غرب‏زدگان ما است . . .

باید شخصیت اجتماعى هر جامعه را با سایر شخصیت‏هاى اجتماعى عالم سنجید

و از آنچه گفته شد روشن گردید که در داورى نسبت به جوامع متمدن، معیار صلاح و فساد را نباید افراد آن جامعه قرار داد و نباید افراد آن جامعه را با افراد جامعه‏هاى دیگر سنجید. اگر دیدیم که مثلا مردم فلان کشور غربى در بین خود چنین و چنانند، رفتارى مؤدبانه دارند، به یکدیگر دروغ نمى‏گویند، و مردم فلان کشور شرقى و اسلامى اینطور نیستند، نمى‏توانیم بگوئیم پس بطور کلى جوامع غربى از شرقیها بهترند، بلکه باید شخصیت اجتماعى آنان را و رفتارشان با سایر جوامع را معیار قرار داد، باید دید فلان جامعه غربى که خود را متمدن قلمداد کرده‏اند، رفتارشان با فلان جامعه ضعیف چگونه است، و خلاصه باید شخصیت اجتماعى او را با سایر شخصیت‏هاى اجتماعى عالم سنجید.

آرى در حکم به اینکه فلان جامعه صالح است یا طالح، ظالم است یا عادل، سعادتمند است یا شقى، و ... باید این روش را پیش گرفت که متاسفانه فضلاى غرب زده ما همانطور که گفتیم از این معنا غفلت ورزیده‏اند، و در نتیجه دچار خلط و اشتباه شده‏اند، (و چون دیده‏اند که فلان شخص انگلیسى در لندن پولى که در زمین افتاده بود بر نداشت و یا فلان عمل صحیح را انجام داد و مردم فلان کشور شرقى اینطور نیستند، آن چنان شیفته غربى و منزجر از شرقى شدند که به طور یک کاسه حکم کردند به اینکه تمدن غرب چنین و چنان است و در مقابل، شرقى‏ها اینطور نیستند، و پا را از این هم فراتر نهاده و گفتند اسلام در این عصر نمى‏تواند انسانها را به صلاح لایقشان هدایت کند).

شگفتی از تمدن غربی‌ها یا شگفتی از توحش آنان؟ / به جان خودم سوگند...

در حالى که اگر جامعه غرب را یک شخصیت مى‏گرفتند، آن وقت رفتار آن شخصیت را با سایر شخصیت‏هاى دیگر جهان مى‏سنجیدند، معلوم مى‏شد که از تمدن غربى‏ها به شگفت درمى‏آیند و یا از توحش آنان! و به جان خودم سوگند که اگر تاریخ زندگى اجتماعى غربیها را از روزى که نهضت اخیر آنان آغاز شد، مورد مطالعه دقیق قرار مى‏دادند و رفتارى را که با سایر امتهاى ضعیف و بینوا کردند مورد بررسى قرار مى‏دادند. بدون کمترین درنگى، حکم به توحش آنان مى‏کردند و مى‏فهمیدند که تمام ادعاهایى که مى‏کنند و خود را مردمى بشر دوست و خیر خواه و فداکار بشر معرفى نموده و وانمود مى‏کنند که در راه خدمت به بشریت از جان و مال خود مایه مى‏گذارند، تا به بشر حریت داده، ستمدیدگان را از ظلم و بردگان را از بردگى و اسیرى نجات بخشند، همه‏اش دروغ و نیرنگ است و جز به بند کشیدن ملل ضعیف هدفى ندارند، و تمام همشان این است که از هر راه که بتوانند بر آنها حکومت کنند؛ یک روز از راه قشون‏کشى و مداخله نظامى، روز دیگر از راه استعمار، روزى با ادعاى مالکیت نسبت به سرزمین آنان، روزى با دعوى قیمومت، روزى به عنوان حفظ منافع مشترک، روزى به عنوان کمک در حفظ استقلال آنان، روزى تحت عنوان حفظ صلح و جلوگیرى از تجاوزات دیگران، روزى به عنوان دفاع از حقوق طبقات محروم و بیچاره، روزى ... و روزى ...

هیچ انسان سالمی-هرچند بی‌دین- هرگز به خود اجازه نمى‏دهدچنین جوامعىسعادتمند بپندارد

هیچ انسانى که سلامت فطرتش را از دست نداده، هرگز به خود اجازه نمى‏دهد که چنین جوامعى را صالح بخواند و یا آن را سعادتمند بپندارد، هر چند که دین نداشته باشد و به حکم وحى و نبوت و بدانچه از نظر دین سعادت شمرده شده، آشنا نباشند.

چگونه ممکن است طبیعت انسانیت (که همه افرادش، اعم از اروپایى و آفریقائیش یا آسیایى و امریکائیش و ... به طور مساوى مجهز بقوا و اعضایى یکسان مى‏باشند) رضایت دهد که یک طایفه بنام متمدن و تافته جدا بافته، بر سر دیگران بتازند، و ما یملک آنان را تاراج نموده، خونشان را مباح و عرض و مالشان را به یغما ببرند، و راه به بازى گرفتن همه شؤون وجود و حیات آنان را براى این طایفه هموار سازند، تا جایى که حتى درک و شعور و فرهنگ آنان را دست بیندازند، و بلائى بر سر آنان بیاورند که حتى انسانهاى قرون اولیه نیز آن را نچشیده بودند.

سند ما

سند ما در همه این مطالب، تاریخ زندگى این امت‏ها و مقایسه آن با جنایاتى است که ملتهاى ضعیف امروز از دست این به اصطلاح متمدنها مى‏بینند، و از همه جنایاتشان شرم‏آورتر این جنایات است که با منطق زورگویى و افسار گسیختگى، جنایات خود را اصلاح نامیده، به عنوان" سعادت"! بخورد ملل ضعیف مى‏دهند.(1)

رهبر معظم انقلاب: امروز مظهر کامل و تنها مظهر زورگوئى و تحمیل، تمدن غربى است

رهبر فرزانه انقلاب، در سخنرانی اخیر خود در مورد «سبک زندگی»، جوانان و نخبگان را به همین نکته توجه دادند:

«ما براى ساختن این بخش از تمدن نوین اسلامی[بخش نرم‌افزاری]، بشدت باید از تقلید پرهیز کنیم؛ تقلید از آن کسانى که سعى دارند روشهاى زندگى و سبک و سلوک زندگى را به ملتها تحمیل کنند. امروز مظهر کامل و تنها مظهر این زورگوئى و تحمیل، تمدن غربى است... تقلید از غرب براى کشورهائى که این تقلید را براى خودشان روا دانستند و عمل کردند، جز ضرر و فاجعه به بار نیاورده؛ ... علت این است که فرهنگ غرب، یک فرهنگ مهاجم است. فرهنگ غرب، فرهنگ نابودکننده‌ى فرهنگهاست. هرجا غربى‌ها وارد شدند، فرهنگهاى بومى را نابود کردند...»(2)

----

(1)تفسیر المیزان، ج4، صص 166-169

(2) بیانات در دیدار جوانان استان خراسان شمالى‌، 1391/07/23،  مصلی امام خمینی بجنورد



نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 91/7/26 توسط محب

نکند موسم سفر باشد

                                ساربان  خفته بی خبر باشد

بوی باران تازه می آید

                                    نکند بوی چشم  تر باشد

سخنی از وفا شنیده نشد

                                    نکند گوش خلق کر باشد

نکند عشق در برابر عقل

                                       دست از پا درازتر باشد

نکند پرده چون فرو افتد

                                 داستان  داستان زر باشد

زیر این نیم کاسه های قشنگ

                                 نکند کاسه ای دگر باشد

نکند آن که درس دین می داد

                                 از خدا پاک بی خبر باشد

همچو سرو ایستاده ام در باغ

                                  نکند پاسخش تبر باشد

نور کیوان در آسمان چو نشست

                                 نکند پوچ و بی ثمر باشد

 



نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 91/7/19 توسط محب

دنبال ریشه های این غریب در هیچ جای زندگی نباش

کودکی من حتی محله هم نداشت ..



نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 91/7/13 توسط محب


برخیز شتربانا !
بربند کجاوه !
کز شرق عیان گشت همی رایت کاوه !
از شاخ شجر برخاست آوای چکاوه
وز طول سفر حسرت من گشت علاوه
بگذر بشتابندد از رود سماوه
در دیده ی من بنگر دریاچه ی ساوه
ماییم که از خاک به افلاک رساندیم
خاک عرب از شرق به اقصی گذراندیم
دریای شمالی را بر شرق نشاندیم
و از بحر جنوبی به فلک گرد فشاندیم
در چین و ختن ولوله از هیبت ما بود
در مصرو عدن غلغله از شوکت ما بود
در آندلس و روم عیان قدرت ما بود
امروزگرفتار غم و محنت و رنجیم
چون زلف عروسان همه در چین و شکنجیم
هم سوخته کاشانه و هم باخته گنجیم
افسوس که این مزرعه را آب گرفته
دهقان مصیبت زده را خواب گرفته
خون دل ما رنگ می ناب گرفته
و از سوزش تب پیکرمان تاب گرفته
رخساره هنر گونه ی مهتاب گرفته
چشمان خرد پرده ز خوناب گرفته
ثروت شده بی مایه و صحت شده بیمار
ابری شده بالا و گرفته است فضا را
واز دود و شرر تیره نموده است هوا را
آتش زده سکان زمین را و سما را
سوزانده به چرخ اختر و در خواب نیاکان
ای واسطه ی رحمت حق بهر خدا را
زین خاک بگردان ره طوفان بلا را
بشکاف زهم سینه ی این ابر شرر بار
(ادیب الممالک فراهانی)

مرغان بساتین را  منقار بریدند                    اوراق ریاحین را   طومار دریدند
گاوان شکمخواره به گلزار چریدند                   گرگان ز پی یوسف بسیار دویدند
تا عاقبت او را سوی بازار کشیدند                   یاران بفروختندش و اغیار خریدند
   آوخ ز فروشنده دریغا ز خریدار!
افسوس که این مزرعه را آب گرفته               دهقان مصیبت زده را خواب گرفته
خون دل ما      رنگ می ناب گرفته              وز سوزش تب پیکرمان تاب گرفته
رخسار   هنر گونه مهتاب گرفته                 چشمان خرد پرده زخو ناب گرفته
(ادیب الممالک فراهانی)



نوشته شده در تاریخ شنبه 91/7/8 توسط محب
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 91/7/6 توسط محب

Army cyberntic of Islam is in road

چه کسی گفته سنگ بزرگ علامت نزدن است؟!

“گوگل” چگونه به وجود آمد مگر؟ چند دانشجوی غربی راهش انداختند.

اگر ناراحتی که چرا سرچ نام فاطمه زهرا(س) در موتورهای جست و جوگر به ناسزا و فحش منجر می شود، راهش غصه خوردن نیست.

آستین همت را مضاعف بالا بزن و طرحی نو درانداز.

به این اندیشه کن که روزی دشمن در فضای مجازی، مستاجر ما باشد.

اسلحه را که دیدی در این فضا می شود از دست دشمن گرفت. این اعتراف خود دشمن است.

همت کنی، تا چند وقت دیگر بعد از جست و جوی نام بی بی دو عالم، “علی” خواهد آمد و “حسنین”.

شرط این است که موتور جست و جوگر تو بخواباند موتور گوگل را. تو می توانی. ما می توانیم.

الان گوگل، گودی قتلگاه ماست.

بیاییم کلمه “مادر” را نجات دهیم از در و دیوار سایبر.

نمی خواهی بشکنی آن دست را که در فضای سایبر دارد سیلی می زند به کلمه “فاطمه زهرا”؟

همت از من و شما، معجزه از خدا که ما همان بچه های سربند سرخ “یا زهرا” ییم.

“خرازی” های کربلای پنج. همان بسیجی های صبحگاه دوکوهه…

می رویم تا انتقام سیلی مادر بگیریم؛ یا فالق الاصباح، بسم الله!

باکمی ویرایش از حسین قدیانی



نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 91/7/5 توسط محب

 

 

وقتی سکوت دهکده فریاد می شود
تاریخ از انحصار تو آزاد می شود 

تاریخ یک کتاب قدیمی ست که در آن
از زخم های کهنه من یاد می شود

از من گرفت دختر خان هرچه داشتم
تا کی به اهل دهکده بی داد می شود؟

خاتون! به رودخانه قصرت سری بزن
موسی دل من است که نوزاد می شود

با این غزل به ملک سلیمان رسیده ام
این مرد خسته هم سفر باد می شود

ای ابروان وحشی تو لشکر مغول
پس کی دل خراب من آباد می شود؟

در تو هزار مزرعه خشخاش تازه است
آدم به چشم های تو معتاد می شود       
 

  (آرش پور علیزاده

تنها نشسته ام و غزل حاد میشود
یک درد تازه یک شبه ایجاد میشود


وقتی که بر لبان تو قافیه میزنم
دنیای هر چه شعر چه آباد میشود‎

تصویر میشوی، و تورا تکرار کرد
دیوانه ای که با خودش همزاد میشود

لیلا مگر نبوده ... که حالا اینچنین
مجنون من ترانه ی فرهاد میشود؟

قانون جاذبه ی چشمهای تو عشق را
بیرون از فلسفه ی اعداد میشود

حالا ببین چگونه شاعر نوشته است
باقافیه ای نحس که صیاد میشود_

"در تو هزار مزرعه خشخاش تازه ست
آدم به چشمهای تو معتاد میشود"

‏***

پ.ن 1:
به انیس زندگی ام که شروع میشوم با پایان نامش...
پ.ن 2:
بیت پایانی غزل از شاعر گرانقدر آرش علیزاده که این غزل با الهام از شعر ایشان سروده شد

 

هادی زیلابی



نوشته شده در تاریخ جمعه 91/6/24 توسط محب


گویند مرا چو زاد مادر، پستان به دهن گرفتن آموخت
شبها بر گاهـــــواره من، بیــــدار نشست و خفتن آموخت
دستم بگــرفت و پا به پا برد، تا شیوه راه رفتن آموخت
یک حـــرف و دو حـــرف بر زبانم، الفاظ نهاد و گفتن آمــــوخت
لبخند نهاد بــر لب من، بــر غنچه گــل شکفتن آموخت
پس هستی من ز هستی اوست، تا هستم و هست دارمش دوست
شد مکتب عمر و زندگی طی، مائیم کنون به ثلث آخر
بگذشت زمــــان و ما ندیدیم، یک روز ز روز پیش خوشتـــر
آنگاه که بود در دبستان، روز خوش و روزگــار دیگر
می گفت معلمم که بنویس، گویند مرا چو زاد مادر، پستان به دهن گرفتن آموخت
گویند که می نمود هر شب، تا وقت سحر نظاره من
می خواست که شـــوکت و بزرگــی، پیدا شــود از ستاره من
میکرد به وقت بیقــراری، با بوسه گــرم چاره من
تا خواب به دیده ام نشیند، شبها بر گاهواره من، بیدار نشست و خفتن آموخت
او داشت نهان به سینه خود، تنها به جهان دلی که آزرد
خود راحت خویشتن فـــــدا کرد، در راحت من بســــی جفا برد
یک شب به نوازشم در آغوش، تا شهر غریب قصه ها برد
یک روز به راه زندگانی، دستم بگرفت و پا به پا برد، تا شیوه راه رفتن آموخت
در خلوت شام تیره من، او بود و فـــروغ آشیانم
میداد ز شیـــر و شیره جان، قــــوت من و قـــوت روانـــم
میریخت سرشک غم ز دیده، چون آب بر آتش روانم
تا باز کنم حکایت دل ، یک حرف و دو حرف بر زبانم، الفاظ نهاد و گفتن آموخت
در پهنه آسمان هستی، او بود یگانه کوکب من
لالایــــی و شـــور و نغمه هایش، بودند حکایت شب مــن
آغوش محبتش بنا کرد، در عالم عشق مکتب من
با مهر و نوازش و تبسم ، لبخند نهاد بر لب من، بر غنچه گل شکفتن آموخت
این عکس ظــــریف روی دیوار، تصویـــر شباب و مستی اوست
وان چوب قشنگ گاهواره، امـروز عصای دستی اوست
از خویش به دیگــــران رسیدن، کاری زخدا پرستـــی اوست
شد پیـــــر و مــــــرا نمود بـــــرنا
پس هستــی من ز هستــی اوست، تا هستم و هست دارمش دوست



نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 91/6/23 توسط محب

من رؤیایی دارم، رؤیای آزادی
رؤیای یک رقصه بی وقفه از شادی
من رؤیایی دارم، از جنسِ بیداری
رؤیای تسکینِ این دردِ تکراری
دردِ جهانی که از عشق تهی می شه
دردِ درختی که می خشکه از ریشه
دردِ زنایی که محکومِ آزارن
یا کودکانی که تو چرخه ی کارن
تعبیرِ این رؤیا درمونِ دردامه
درمونِ این دردا تعبیرِ رؤیامه
رؤیای من اینه: دنیای بی کینه
دنیای بی کینه، رؤیای من اینه
من رؤیایی دارم، رؤیای رنگارنگ
رؤیای دنیایی سبز و بدونِ جنگ
من رویایی دارم که غیر ممکن نیست
دنیایی که پاکه از تابلوهای ایست
دنیایی که بمب و موشک نمیسازه
موشک روی خواب کودک نمی ندازه
تو دنیای رؤیام زندونا تعطیلن
آدم ها به جرمِ پرسش نمی میرن
تعبیرِ این رؤیا درمونِ دردامه
درمونِ این دردا تعبیرِ رؤیامه
رؤیای من اینه: دنیای بی کینه
دنیای بی کینه، رؤیای من اینه



نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 91/6/22 توسط محب

لوگوی دوستان
لینک دوستان

بالای صفحه



تمامی حقوق این وبلاگ برای اواز قطره محفوظ و انتشار مطالب با ذکر منبع مجاز می باشد.