صف می کشند دلتنگی های من
چو دانه های تسبیح به نخ کشیده شده
چقدر بگردانم...دانه ها را
تا تو بیایی؟
اواز قطره عمری م .ح .ب بوده ام
وحال تصمیم گرفتم محب بودنم را جشن خون بگیرم در فکر یک جشنم ...
|
صف می کشند دلتنگی های من نوشته شده در تاریخ جمعه 91/6/17 توسط محب کی میرسدبه کوی توپای وصال من تا بشنوی صدای تمنای پای من بردامنت دخیل دودست دعای من ای کعبه من و عرفات و منای من باتو حذر زسعی صفامروه میکنم داری خبر چه با دل بی تاب میکنی دل را به سوز آتش هجر آب میکنی شبهامرا به یاد خودت خواب میکنی گاهی که جلوه دررخ مهتاب میکنی دل را خراب جذبه ی آن جلوه میکنم جز درد و غم نبوده ز هجران نصیب من رحمی نمی کنی به دل ناشکیب من مقصود من توئی تو ز امن یجیب من دیدم شکوه شکوه به توای حبیب من* بااین شکوه بر در تو شکوه می کنم* صمد علیزاده نوشته شده در تاریخ جمعه 91/6/17 توسط محب گیرم که زیر بیرق امام حسینی روی عکس کلیک فراموش نشود نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 91/6/16 توسط محب کاش آنشب همه جا شب می شد روی عکس کلیک کنید نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 91/6/16 توسط محب سلام اقا جان غریب الغربا آقای غریب نواز دلم میخواد شستشوی کف این صحن به عهده اشک چشمای منو جاروب کردنش هم ب عهده مزه های من باشه انگار صد ساله نیومدم حرمت انگار صد ساله که خونمو گم کردم ورنگ خونه رو ندیدم اما از همین جاهم میتوانم دید خواهش دست گدایانت را: چشم ما در گذر لیلا بود گوییا منتظر لیلا بود محملی در سفر لیلا بود غارت دل هنر لیلا بود لاله هم خون جگر لیلا بود همه اش زیر سر لیلا بود سبزی سفره ی احسانش را خویش را آهوی دامت کردم چهارده روز اقامت کردم آمدم شهر قیامت کردم همه را عبد و غلامت کردم از همین دور سلامت کردم ذبح کردیم اگر سر ها را دوست دارم کرم نامش را سبزی سفر? احسانش را شکر اینکه به لب ما دادند استان بوسی ایوانش را در گذرگاه عبورش جبرئیل پاره می کرد گریبانش را ازهمین فاصله هم می بیند خواهش دست گدایانش را نمی ارزد به جویی کشور ما گربگیرند خراسانش را چمدان سفرم را بستم حاجیم راهی مشهد هستم کاش کنج حرمت لانه کنم درخیابان شما خانه کنم دور تادور قدمهای تو را پر زخاکستر پروانه کنم دوست دارم صلواتی،غزلی نذری دعبل این خانه کنم پیش چشمان تو مدیونم اگر یاد پیمانه و میخانه کنم مرد سلمانی نیشابورم گیسوانی بده تا شانه کنم سری از ناقه برون کن اقا دل مارا پر خون کن اقا امدم صبح سلامت کردم خویش را اهوی دامت کردم نذر فرزند شما کنج حرم چهارده روز اقامت کردم از شب زلف شما برگشتم امدم شهر قیامت کردم ان کرامات شما را گفتم همه را عبد وغلامت کردم قسمت این بود مشرف نشوم از همین دور سلامت کردم اسلام ای علی بن موسی پسر فاطمه ای عشق خدا من کیم زردترین گندمتان روی دستای همین مردمتان گیوه پاره مشتاق شما سالک جاده مشهد قمتان همه مستیم ازان چشمانت صلوات لب ما بر خمتان ازدهام است وشلوغلی ملک خوش به حالم که نکردم گمتان مدد از مادرتان می گیرم تا بخوانم علی سومتان ای که خورشیدترین خورشیدی هشتمین ائینه توحیدی سائلم پیشت در اینجا من زائر نیمه شب اقا من پنجره های کرامت باتو گره سبز دخیلش با من به خداوند قسم راهی نیست از دو چشمان غریبت تا من مثل پروانه خاکستریم ببین چه کرده نگاهت بامن من پر از تاریکم اماتو تو پراز ائینه ای اما من من همانم که تو راهش دادی اهوی را که پناهش دادی روی عکس کلیک کنید
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 91/6/16 توسط محب هر وقت به این بیت جعفر ابوالفتحی میرسم یادم می افته از واقعه کودکی خودم که سخت بیمار بودم و دکترها جوابم کرده بودند مادرم گفته بود اقا اگه نوکرت میشه زنده نگهش دار والا بهتر که بمیره مادرم من را به تو تقدیم کرد: مادرم من را به غم تعلیم کرد قلب من را بر غمت تسلیم کرد هر چه دارم از دعای مادر است مادرم من را به تو تقدیم کرد از همان دوران خوب بچه گی گریه کردن را به من تفهیم کرد در میان دیده ی بیمار من پرچم عشق تو را تکریم کرد روی دیوار دل تفدیده ام چشم بیمار تو را ترسیم کرد جایگاه قلب معصوم مرا روی خاک کربلا تنظیم کرد روی زیبای تو چشم قلب را از همه زیبا رخان، تحریم کرد روی عکس کلیک فراموش نشود نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 91/6/16 توسط محب الهی دل به جمال مطلق داده ایم هر چه بادا باد....البته هر کس دل به کسی داده ها فکر نکنی گفتن عین حقیقت میشود برای ما روی عکس کلیک فراموش نشود نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 91/6/16 توسط محب سلام قول من رب الرحیم کلیپ نبش قب راین امام زاده بزرگوار کامل تر این جنایت خصمانه وهابیت تروریست جهانی در وب دوست عزیزم نوشته شده در تاریخ سه شنبه 91/6/7 توسط محب باید اینجا حرم درست کنند بند اخر یک غزل بلند ازمهدی رحیمی نوشته شده در تاریخ دوشنبه 91/6/6 توسط محب سه دانگ از صدای عاشیق ها استاد قزوه دلنوشته ام را در گلو حبس میکنم برای شب اول قبر که برای سوال کننده ها مصیبت رقیه خاتون بگویم برای شما فقط از آذربایجان گفتم نوشته شده در تاریخ دوشنبه 91/6/6 توسط محب
|