محرم که می آید دلم بیشتر از همیشه می خواهد که کبوتر شود!
آخر پای رفتن که نیست ... تو هم که دعوت نمی کنی مرا ارباب!
دل هم که عقل سرش نمی شود!
نمی داند، بی دعوت مهمانی رفتن رسم خوشایندی ندارد!
ولی کبوتر دلم عجیب هوای بین الحرمت به سرش زده !
ارباب خوبِ من ... دلم را شکستند ! همانهایی که نام تو را تحریر می کنند!
دلِ قلم ام را شکستند! قلمی که نذر قد قامت توست!
و من می ترسم ... مبادا نامه ی من هم به خط کوفیان نوشته شده باشد!
مبادا روزی من هم دلی را و قلمی را بشکنم که نذر توست ...
نگاهم می کنی اربابِ تنهایم؟
مریم توفیقی