اواز قطره عمری م .ح .ب بوده ام
وحال تصمیم گرفتم محب بودنم را جشن خون بگیرم در فکر یک جشنم ...
|
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 91/7/6 توسط محب نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 91/7/6 توسط محب باقتِـراب مصیبة أبی عبدالله الحُسین علیه السّلام [ عاشوراء ] .. نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 91/7/6 توسط محب بارگاه امام هشتم را که ولی نعمت ایران است دیدم ودرد دل به او گفتم که نگاهش شفا ودرمان است دیدم آنجا مشبکی فولاد صحن پایین پا و گوهرشاد صحن ایوان طلا دلم را برد آن دلی راکه سخت حیران است من مسیح را مریض او دیدم من کلیم را یساولش دیدم نکند یوسف است این مردی که یکی ز کفش داران است جبرییل امین خوش آمدگو می زند نقاره اسرافیل دیدم آنجاکه دست میکاییل از عطاش لقمه ای نان است روی شانه های زوارش گاهگاهی نشسته تابوتی شک ندارم که جان عزرائیل بسته در بند یک رضاجان است قبله ها میشود یکی وقتی می روم صحن سقا خانه با اذانی که گفته حاج سلیم وقت تجدید عهد وپیمان است چه قدر انبیاست در اینجا هم سلیمان نوح یعقوب خودمانیم چه قدر داوود و چه قدر قالی سلیمان است شاه شمس الشموس دیدم من هم انیس النفوس دیدم من کربلا را به طوس دیدم من یا توگویی نجف خراسان است ذکر توحید را می دانم لا اله الا الله است شرطها گفتی و یقین کردم یا رضا هر که گفت مسلمان است من هم از خیل مستمندانم که پناهنده شما شده ام من شنیدم که مهربان هستی بهترین عادت تو احسان است چه غریب است این امام رئوف با غریبان چه گرم می گیرد راست گفته هر آنکه میگوید که رضا ضامن غریبان است باهمه جرم و جور وعصیانم به حرم ملتجآ شدم آقا تو برانی زخود کجا برود این سگی که نخوانده مهمان است نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 91/7/6 توسط محب دردی نداشتم که شفارابه من دهی زخمی نداشتم که دوا رابه من دهی از صافی تمام صفوفت گذر بده من صاف نیسم که صفارابه من دهی یا زائری که گریه کند از صمیم دل تاکه برات کرببلا را به من دهی گهگاه از عنایتتان میزنم قلم تا پای شعر مهر رضا رابه من دهی وقتی مقام شاه و گدا پیشتان یکی است شادم اگر مقام گدا را به من دهی ای خاک بر سرم که لیاقت نداشتم گرد و غبار صحن وسرا را به من دهی زاغ سیاه را چه به آن گنبد طلا یا خواهد از تو صوت ونوا را به من دهی تکلیف روشن است بسوز ای خیال خام یک جلوه میشود که خدا را به من دهی دل خوش نموده ام که شدم شاعر شما دعبل نبوده ام که عبا را به من دهی همچون سگان درگهتان زوزه میکشم شایسته است که بوی غذا را به من دهی؟ من با امید عفو به این خانه رو زدم نه آنکه تو سزای خطا را به من دهی نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 91/7/6 توسط محب نشئه از بوی می خوان وفا برخیزد عاشقم بر می صافی که صفا برخیزد ای صبا ساقی ما را برسان تهنیتی و بگو از سر این جور و جفا برخیزد جرعه ای می به خمار از سر رافت بدهد تا که مست از نفس باد صبا برخیزد در نباشد به سرای کرم سلطانی که به تق تق ز در شاه صدا برخیزد فرصت عجز و انابه نبود تا ز گدا حرفی از جود و کرم یا که عطا بر خیزد می دهد گفته و ناگفته به مسکین درش پس بگو از در این خانه گدا برخیزد هر که آمد به طلب آمده و در طلب است بنشیند به رضا و به رضا برخیزد بر سر بام تو هر مرغ فرود آمده را دل آن نیست دوباره به هوا برخیزد گر غبار حرمت بر سر ما بنشیند هر نفس سینه زند بوی شفا برخیزد مس تن را بکشد هر که به خاک در تو وقت برخاستن از خاک . طلا برخیزد دارم از پنجره فولاد شما می شنوم هرکه دارد هوس کرببلا برخیزد نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 91/7/6 توسط محب پنجاه شب نشینی نام نگار بردن پنجاه شب شمردن با هر شماره مردن پنجاه شب به سان پنجاه سال دوری پنجاه روز دیگر تا جام عشق خوردن صمد علیزاده نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 91/7/5 توسط محب نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 91/7/5 توسط محب
هر کس اهل گریه است ترجمه کند وحقش را ادا کند........ نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 91/7/5 توسط محب وقتی نیستی این جمعه که حتما دلت تو را به مشهد خواهد برد راستی میلاد ولی نعمتمان امام الرئوف امام رضا مبارک نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 91/7/5 توسط محب
|