اواز قطره عمری م .ح .ب بوده ام
وحال تصمیم گرفتم محب بودنم را جشن خون بگیرم در فکر یک جشنم ...
|
نوشته شده در تاریخ جمعه 91/5/6 توسط محب از چشم های صیغه ای یک مرد تا ابروان باکره ی یک زن! از زندگی یک بدن خسته تا مرگ پای خاطره ی یک زن از میز شام یخ زده ی تنها تا صندلی خالی بی مدرک از روح شاهدان شب از گوشی! تا تختخواب غلت زده در شک از قرص ضد حاملگی در ذهن تا واقعی ترین ِ تصورها از خواب بچّه ای پر از آرامش تا ریتم نامنظم خــُرخـُرها از فانتزی زندگی با هم تا یک شب ملافه ای خونی! از دوش های یک نفره با بغض... تا لکه های گریه ی صابونی از مَهر صفر ضبط شده در صفر! تا مُهر و موم تر شدن عادت از روزهای غم زده ی بی مِـهر تا حرکت سه حرف پر از غربت نه! «عشق» نه! دوباره «از» و «تا»... خب؟ از هیچ ِ زندگی دو تا آدم تا هیچ ِ لحظه ای که بمیری و هیچ ِ ادامه دادن غم با غم... زهرا رجایی نوشته شده در تاریخ جمعه 91/5/6 توسط محب ببینید ببینید هلال رمضان را نوشته شده در تاریخ جمعه 91/5/6 توسط محب شوری به دل پر تب و تابم دادی همواره تو رزق بی حسابم دادی هر چند اجابتت نکردم هرگز هر بار که خواندمت جوابم دادی یوسف رحیمی *** در بعضى از احادیث قدسیه آمده که خداى متعال خطاب به بندگانش مى فرماید: نَادَیتُـمونِى فَلَـبَّیتکُم، سَـأَلتُمُونِـى فَاعطَیتُکُم، بَارَزتُـمونى فَـأمهَلتُـکُم، تَرَکتُـمونِى فَرَعیتُکُم عَصَیتُمُونِى فَستَرتُکُم، فَإن رَجعْتُم إلى قِبلْتُکُم وَإن أدبرتُم عَنّى انتَظرتُکُم مرا خواندید شما را اجابت کردم، از من خواستید به شما عطا نمودم، با من به جنگ و مخالفت برخاستید شما را مهلت دادم، مرا واگذاشتید شما را رعایت کردم، مرا معصیت کردید بر شما پوشاندم، اگر به من باز گردید شما را مى پذیرم و اگر از من روى بگردانید به انتظار شما خواهم بود. کشف الاسرار، ج3، ص829 نوشته شده در تاریخ جمعه 91/5/6 توسط محب
|