اواز قطره
 
عمری م .ح .ب بوده ام وحال تصمیم گرفتم محب بودنم را جشن خون بگیرم در فکر یک جشنم ...

اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ



نوشته شده در تاریخ جمعه 91/5/6 توسط محب

از چشم های صیغه ای یک مرد

تا ابروان باکره ی یک زن!

از زندگی یک بدن خسته

تا مرگ پای خاطره ی یک زن

از میز شام یخ زده ی تنها

تا صندلی خالی بی مدرک

از روح شاهدان شب از گوشی!

تا تختخواب غلت زده در شک

از قرص ضد حاملگی در ذهن

تا واقعی ترین ِ تصورها

از خواب بچّه ای پر از آرامش

تا ریتم نامنظم خــُرخـُرها

از فانتزی زندگی با هم

تا یک شب ملافه ای خونی!

از دوش های یک نفره با بغض...

تا لکه های گریه ی صابونی

از مَهر صفر ضبط شده در صفر!

تا مُهر و موم تر شدن عادت

از روزهای غم زده ی بی مِـهر

تا حرکت سه حرف پر از غربت

نه! «عشق» نه! دوباره «از» و «تا»... خب؟

از هیچ ِ زندگی دو تا آدم

تا هیچ ِ لحظه ای که بمیری و

هیچ ِ ادامه دادن غم با غم...

زهرا رجایی



نوشته شده در تاریخ جمعه 91/5/6 توسط محب

ببینید ببینید هلال رمضان را

برون ریزید از دل همه ظن و گمان را

بمویید و برویید ، بجویید و بپویید

بشویید عیان را و ببویید نهان را

چرا درد دل خویش نگفتیم به دلدار

چرا چاره نکردیم پریشانی جان را

برون آورد ای کاش یکی واقعه ناگاه

از این وحشت اوهام جهان نگران را

کدورت بزداییم، تباهی بتکانیم

علاجی بتوانیم مگر زخم زبان را

ببین دربه درانیم رها در شب بی ماه

اگر دست نگیرند من و گمشدگان را

عزیزا به هم آییم که سفیانی دوران

به هم ریخته امروز زمین را و زمان را

دگر نوبت مهدی ست درآییم به میدان

مگو لشکر دجال گرفته ست جهان را

چرا این همه در خویش تنیدیم و دویدیم

چرا دور نکردیم ز خود نام و نشان را

نه شمسیم و نه عطار، نه خواندیم به یک بار

نه حلاج و نه شبلی، نه شیخ خرقان را

ندیدیم و نگفتیم حکایات الهی

نخواندیم یکی قصه ی موسی و شبان را

همه روح شگفت است همه گنج نهان است

بیا پاس بداریم چنین درّ گران را

دکانی بگشودیم به سرمایه ی جادو

اگر معجزتی نیست ببندیم دکان را

مقیمان حرم را مزن با دم شمشیر

مریز آبروی کس، مرنجان همگان را

منم طوطی ناچار مرا با خود مگذار

رها کن ز من این بار من آینه خوان را

منم طوطی و در من هر آیینه دم اوست

سخن های غریبی ست من هیچمدان را

از این ظلمت یکریز جهان را به درآریم

سحر شد نشنیدید مگر بانگ اذان را؟

اگر عاشقی امروز به میدان عمل شو

اگر یوسفی امروز مرنجان اخوان را

مبندیم در نور به روی دل مستور

سحر شد بگشاییم مفاتیح جنان را

عزیزان منا کاش مبارک شود ایام

ببینید ببینید هلال رمضان را


 اول رمضان المبارک سال 1432 علی رضاقزوه. دهلی نو



نوشته شده در تاریخ جمعه 91/5/6 توسط محب

http://www.shiaupload.ir/images/44276250571117109809.jpg

شوری به دل پر تب و تابم دادی

همواره تو رزق بی حسابم دادی

هر ‌چند اجابتت نکردم هرگز

هر بار که خواندمت جوابم دادی

 یوسف رحیمی

***

در بعضى از احادیث قدسیه آمده که خداى متعال خطاب به بندگانش مى ‏فرماید:

نَادَیتُـمونِى فَلَـبَّیتکُم، سَـأَلتُمُونِـى فَاعطَیتُکُم، بَارَزتُـمونى فَـأمهَلتُـکُم، تَرَکتُـمونِى

فَرَعیتُکُم عَصَیتُمُونِى فَستَرتُکُم، فَإن رَجعْتُم إلى قِبلْتُکُم وَإن أدبرتُم عَنّى انتَظرتُکُم

مرا خواندید شما را اجابت کردم، از من خواستید به شما عطا نمودم، با من به جنگ و مخالفت برخاستید شما را مهلت دادم، مرا واگذاشتید شما را رعایت کردم، مرا معصیت کردید بر شما پوشاندم، اگر به من باز گردید شما را مى ‏پذیرم و اگر از من روى بگردانید به انتظار شما خواهم بود.

کشف الاسرار، ج3، ص829



نوشته شده در تاریخ جمعه 91/5/6 توسط محب

لوگوی دوستان
لینک دوستان

بالای صفحه



تمامی حقوق این وبلاگ برای اواز قطره محفوظ و انتشار مطالب با ذکر منبع مجاز می باشد.