زمانه عجیبی است!
برخی مردمان امام گذشته را عاشقند، نه امام حاضر را!
میدانی چرا؟
امام گذشته را هرگونه بخواهند تفسیر میکنند…
امام حاضر را، باید فرمان ببرند…
و کوفیان، عاشورا را اینگونه رقم زدند...
اواز قطره عمری م .ح .ب بوده ام
وحال تصمیم گرفتم محب بودنم را جشن خون بگیرم در فکر یک جشنم ...
|
زمانه عجیبی است! نوشته شده در تاریخ یکشنبه 91/9/12 توسط محب سیاست یعنی قرآن
لیقوم الناس بالقسط سیاست یعنی پیامبر رحمت انک لعلی خلق عظیم
سیاست یعنی نهج البلاغه ی علی علیه السلام
یعنی ذوالفقار حکمت و رحمت یعنی صلح حسن أَشْهَدُ أَنَّکَ یَا ابْنَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ أَمِینُ اللَّهِ وَ ابْنُ أَمِینِهِ عِشْتَ مَظْلُوما یعنی سرخی خون ثارالله و بذل مهجته فیک، لیستنقذ عبادک من الجهالة و حیرة الضلالة و این همه یعنی سیاست دینی و این دین یعنی دین سیاسی و نه هیچ صراط دیگر ...
نوشته شده در تاریخ جمعه 91/9/10 توسط محب مرحوم حاج اسماعیل دولابی از علمای برجسته و از بزرگان اهل معرفت،
درخصوص انتظار فرج تمثیل زیبائی دارند که نقل آن آموزنده است.
آن مرحوم می فرمایند:پدری چهار تا بچه را گذاشت توی اتاق و گفت اینجا را مرتب کنید تا من برگردم
خودش هم رفت پشت پرده. از آنجا نگاه میکرد میدید کی چه کار میکند،
مینوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند...
یکی از بچهها که گیج بود، حرف پدر یادش رفت. سرش گرم شد به بازی. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید. یکی از بچهها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمیگذارم کسی اینجا را مرتب کند. یکی که خنگ بود، ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمیگذارد، مرتب کنیم. اما آنکه زرنگ بود،نگاه کرد،رد تن آقاش رادیداز پشت پرده.تند و تندمرتب میکردهمهجارا
میدانست آقاش دارد توی کاغذ مینویسد هی نگاه میکرد سمت پرده و میخندید.
دلش هم تنگ نمیشد. میدانست که آقاش همین جاست
توی دلش هم گاهی میگفت اگر یک دقیقه دیرتر بیاید باز من کارهای بهتر میکنم
آن بچه شرور همه جا را هی میریخت به هم، هی میدید این خوشحال است،
ناراحت نمیشود وقتی همه جا را ریخت به هم،
آن وقت آقا آمد ما که خنگ بودیم، گریه و زاری کرده بودیم، چیزی گیرمان نیامد.
او که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد زرنگ باش. خنگ نباش. گیج نباش شرور که نیستی الحمدلله. گیج و خنگ هم نباش.
نگاه کن پشت پرده رد آقا را ببین و کار خوب کن خانه را مرتب کن، تا آقا بیاید دوست محب تو هم بخند ..............
نوشته شده در تاریخ جمعه 91/9/10 توسط محب اهل کوفه نبودن یعنی تا حسین (علیه السلام) از راه نرسیده ، مسلم را ولى امر خود بدانید ... نوشته شده در تاریخ شنبه 91/8/13 توسط محب
و غدیر دین را کامل کرد و نعمت را تمام کرد و سندی شد بر مظلومیت شیعه تا حسین علیه السلام به قربانگاه برود و ما نظاره گر این مظلومیت باشیم.امروز به جرم شیعه بودن مردم مظلوم پاراچنار را میکشند ، یمن ، بحرین و ... ما هنوز نظاره میکنیم و به انتظار نشسته ایم تا تو باز گردی و انتقام خون حسین علیه السلام را بگیری و امید که آنروز نظاره گر نباشیم و در رکابت خون از بدنمان جاری شود.
نوشته شده در تاریخ جمعه 91/8/12 توسط محب علامه طباطبایی: در حالى که اگر جامعه غرب را یک شخصیت مىگرفتند، آن وقت رفتار آن شخصیت را با سایر شخصیتهاى دیگر جهان مىسنجیدند، معلوم مىشد که از تمدن غربىها به شگفت درمىآیند و یا از توحش آنان! و به جان خودم سوگند که اگر تاریخ زندگى اجتماعى غربیها را از روزى که نهضت اخیر آنان آغاز شد، مورد مطالعه دقیق قرار مىدادند و ...، بدون کمترین درنگى، حکم به توحش آنان مىکردند.... هیچ انسانى که سلامت فطرتش را از دست نداده، هرگز به خود اجازه نمىدهد که چنین جوامعى را صالح بخواند و یا آن را سعادتمند بپندارد، هر چند که دین نداشته باشد و به حکم وحى و نبوت و بدانچه از نظر دین سعادت شمرده شده، آشنا نباشند. مفسر بزرگ قرآن کریم، همیشه حرفهای تازه و روز برای جامعه اسلامی دارد. علامه طباطبایی در ذیل تفسیر آخرین آی? سور? آل عمران، در یک بحث بسیار دقیق و عمیق، با مطرح کردن مفهومی به نام «شخصیت اجتماعى»، به بررسی ریش? شیفتگی غربزدهها در برابر خوبیهای غرب میپردازد. علت اینکه غربزدگان با شیفتگى از خوش اخلاقى غربیها میگویندو اما اینکه این غربزدگان (که متاسفانه بیشتر فضلاى ما همینها هستند) با شیفتگى هر چه تمامتر سخن از صدق و صفا و امانت و خوش اخلاقى و خوبیهاى دیگر غربیها و ملل راقیه داشتند، در این سخن نیز حقیقت امر بر ایشان مشتبه شده است (و به خاطر دورى از معارف دین و ناآشنایى به دیدگاه اسلام، فردنگر و شخصپرست شدند). توضیح اینکه اینان خود را یک انسان مستقل و غیر وابسته به موجودات دیگر مىپندارند و هرگز نمىتوانند بپذیرند که آن چنان وابسته و مرتبط به دیگرانند که به هیچ وجه از خود استقلالى ندارند. ولى به خاطر داشتن چنین تفکرى درباره زندگى خود، غیر از جلب منافع به سوى «شخص خود» و دفع ضرر از «شخص خود» به هیچ چیز دیگر نمىاندیشند. و [درنتیجه] وقتى وضع خود را با وضع یک فرنگى مقایسه مىکنند، که او تا چه اندازه مراقب حق دیگران و خواهان آسایش دیگران است، خود را و ملت خود را عقب مانده، و آن فرنگى و همه فرنگىها را مترقى مىبیند، و معلوم است که از اینگونه افراد قضاوتى غیر این، انتظار نمىرود. اما کسى که اجتماعى فکر مىکند، قضاوتش غیر از قضاوت غربزدگان ما استو اما کسى که اجتماعى فکر مىکند و همواره شخص خود را نصب العین خود نمىبیند، بلکه خود را جزء لا ینفک و وابسته به اجتماع مىنگرد و منافع خود را جزئى از منافع اجتماع و خیر اجتماع را خیر خودش و شر اجتماع را شر خودش و همه حالات و اوصاف اجتماع را حال و وصف خودش مىبیند، چنین انسانى تفکرى دیگر دارد، قضاوتش نیز غیر قضاوت غربزدگان ما است . . . باید شخصیت اجتماعى هر جامعه را با سایر شخصیتهاى اجتماعى عالم سنجیدو از آنچه گفته شد روشن گردید که در داورى نسبت به جوامع متمدن، معیار صلاح و فساد را نباید افراد آن جامعه قرار داد و نباید افراد آن جامعه را با افراد جامعههاى دیگر سنجید. اگر دیدیم که مثلا مردم فلان کشور غربى در بین خود چنین و چنانند، رفتارى مؤدبانه دارند، به یکدیگر دروغ نمىگویند، و مردم فلان کشور شرقى و اسلامى اینطور نیستند، نمىتوانیم بگوئیم پس بطور کلى جوامع غربى از شرقیها بهترند، بلکه باید شخصیت اجتماعى آنان را و رفتارشان با سایر جوامع را معیار قرار داد، باید دید فلان جامعه غربى که خود را متمدن قلمداد کردهاند، رفتارشان با فلان جامعه ضعیف چگونه است، و خلاصه باید شخصیت اجتماعى او را با سایر شخصیتهاى اجتماعى عالم سنجید. آرى در حکم به اینکه فلان جامعه صالح است یا طالح، ظالم است یا عادل، سعادتمند است یا شقى، و ... باید این روش را پیش گرفت که متاسفانه فضلاى غرب زده ما همانطور که گفتیم از این معنا غفلت ورزیدهاند، و در نتیجه دچار خلط و اشتباه شدهاند، (و چون دیدهاند که فلان شخص انگلیسى در لندن پولى که در زمین افتاده بود بر نداشت و یا فلان عمل صحیح را انجام داد و مردم فلان کشور شرقى اینطور نیستند، آن چنان شیفته غربى و منزجر از شرقى شدند که به طور یک کاسه حکم کردند به اینکه تمدن غرب چنین و چنان است و در مقابل، شرقىها اینطور نیستند، و پا را از این هم فراتر نهاده و گفتند اسلام در این عصر نمىتواند انسانها را به صلاح لایقشان هدایت کند). شگفتی از تمدن غربیها یا شگفتی از توحش آنان؟ / به جان خودم سوگند...در حالى که اگر جامعه غرب را یک شخصیت مىگرفتند، آن وقت رفتار آن شخصیت را با سایر شخصیتهاى دیگر جهان مىسنجیدند، معلوم مىشد که از تمدن غربىها به شگفت درمىآیند و یا از توحش آنان! و به جان خودم سوگند که اگر تاریخ زندگى اجتماعى غربیها را از روزى که نهضت اخیر آنان آغاز شد، مورد مطالعه دقیق قرار مىدادند و رفتارى را که با سایر امتهاى ضعیف و بینوا کردند مورد بررسى قرار مىدادند. بدون کمترین درنگى، حکم به توحش آنان مىکردند و مىفهمیدند که تمام ادعاهایى که مىکنند و خود را مردمى بشر دوست و خیر خواه و فداکار بشر معرفى نموده و وانمود مىکنند که در راه خدمت به بشریت از جان و مال خود مایه مىگذارند، تا به بشر حریت داده، ستمدیدگان را از ظلم و بردگان را از بردگى و اسیرى نجات بخشند، همهاش دروغ و نیرنگ است و جز به بند کشیدن ملل ضعیف هدفى ندارند، و تمام همشان این است که از هر راه که بتوانند بر آنها حکومت کنند؛ یک روز از راه قشونکشى و مداخله نظامى، روز دیگر از راه استعمار، روزى با ادعاى مالکیت نسبت به سرزمین آنان، روزى با دعوى قیمومت، روزى به عنوان حفظ منافع مشترک، روزى به عنوان کمک در حفظ استقلال آنان، روزى تحت عنوان حفظ صلح و جلوگیرى از تجاوزات دیگران، روزى به عنوان دفاع از حقوق طبقات محروم و بیچاره، روزى ... و روزى ... هیچ انسان سالمی-هرچند بیدین- هرگز به خود اجازه نمىدهدچنین جوامعىسعادتمند بپنداردهیچ انسانى که سلامت فطرتش را از دست نداده، هرگز به خود اجازه نمىدهد که چنین جوامعى را صالح بخواند و یا آن را سعادتمند بپندارد، هر چند که دین نداشته باشد و به حکم وحى و نبوت و بدانچه از نظر دین سعادت شمرده شده، آشنا نباشند. چگونه ممکن است طبیعت انسانیت (که همه افرادش، اعم از اروپایى و آفریقائیش یا آسیایى و امریکائیش و ... به طور مساوى مجهز بقوا و اعضایى یکسان مىباشند) رضایت دهد که یک طایفه بنام متمدن و تافته جدا بافته، بر سر دیگران بتازند، و ما یملک آنان را تاراج نموده، خونشان را مباح و عرض و مالشان را به یغما ببرند، و راه به بازى گرفتن همه شؤون وجود و حیات آنان را براى این طایفه هموار سازند، تا جایى که حتى درک و شعور و فرهنگ آنان را دست بیندازند، و بلائى بر سر آنان بیاورند که حتى انسانهاى قرون اولیه نیز آن را نچشیده بودند. سند ماسند ما در همه این مطالب، تاریخ زندگى این امتها و مقایسه آن با جنایاتى است که ملتهاى ضعیف امروز از دست این به اصطلاح متمدنها مىبینند، و از همه جنایاتشان شرمآورتر این جنایات است که با منطق زورگویى و افسار گسیختگى، جنایات خود را اصلاح نامیده، به عنوان" سعادت"! بخورد ملل ضعیف مىدهند.(1) رهبر معظم انقلاب: امروز مظهر کامل و تنها مظهر زورگوئى و تحمیل، تمدن غربى استرهبر فرزانه انقلاب، در سخنرانی اخیر خود در مورد «سبک زندگی»، جوانان و نخبگان را به همین نکته توجه دادند: «ما براى ساختن این بخش از تمدن نوین اسلامی[بخش نرمافزاری]، بشدت باید از تقلید پرهیز کنیم؛ تقلید از آن کسانى که سعى دارند روشهاى زندگى و سبک و سلوک زندگى را به ملتها تحمیل کنند. امروز مظهر کامل و تنها مظهر این زورگوئى و تحمیل، تمدن غربى است... تقلید از غرب براى کشورهائى که این تقلید را براى خودشان روا دانستند و عمل کردند، جز ضرر و فاجعه به بار نیاورده؛ ... علت این است که فرهنگ غرب، یک فرهنگ مهاجم است. فرهنگ غرب، فرهنگ نابودکنندهى فرهنگهاست. هرجا غربىها وارد شدند، فرهنگهاى بومى را نابود کردند...»(2) ---- (1)تفسیر المیزان، ج4، صص 166-169 (2) بیانات در دیدار جوانان استان خراسان شمالى، 1391/07/23، مصلی امام خمینی بجنورد نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 91/7/26 توسط محب در باد فتنه ها قد ما خم نمی شود یعنی حریف قامت ما غم نمی شود ما استوار در ره حق ایستاده ایم طوفان حریف خانه ی محکم نمی شود ما کیمیای عشق به سینه نهفته ایم همسنگ آن گنج دو عالم نمی شود ما رهسپار وادی عشقیم از ازل ما را به غیر زلف تو پرچم نمی شود هر کس که خویش را سگ در گاه تو نخواند در کارگاه خلق آدم نمی شود ما آزموده ایم دل ریش خویش را این زخم جز به اشک مرهم نمی شود هر روز ما به مرثیه هم بگذرد اگر یک لحظه از عزای محرم نمی شود چون باده میخوری به ادب خور که بی ادب با پیر می فروش محرم نمی شود ما را عیار سکه به ضرب محبت است با زور و زر عیار فراهم نمی شود سوگند بر ولای تو گر سر ز تن رود یک ذره از محبت ما کم نمی شود صمد علیزاده نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 91/7/13 توسط محب
|