آدم که در میانه ی دعوا عقب کشید
افتاد سیب سرخی و حوا عقب کشید
من ماندم و تو ماندی و این سیب ناتمام
من ماندم و تو ماندی و دنیا عقب کشید
امشب به یاد لحظه ی اول که دیدمت
قلبم دوباره ساعت خود را عقب کشید:
یادش به خیر، نور تو چشم مرا که زد-
خورشید هم برای تماشا عقب کشید
پایت به سمتم آمد و دستت به دست من...
قلبت میان همهمه اما عقب کشید
شاید که از نگاه خیابان دلت گرفت
شاید برای زخم زبانها عقب کشید
مردم چه زود خلوت ما را به هم زدند
من ماندم و تو رفتی و دنیا عقب کشید
شهریور 88 – حسن اسحاقی