تا لنگ ظهر ما همه خوابیم جمعهها
از تخت خویش روی نتابیم جمعهها
بگذارمان به گوشهای و دستمان نزن
مانند خاکخورده کتابیم جمعهها
شش روز ِ هفته آب روانیم –جو به جو-
اینک مجویمان که سرابیم جمعهها
افتادهایم کنجی –تعطیل و بی خیال-
بیزار از سوال و جوابیم جمعهها
شش روز ِ هفته –مثلِ فلان!- کار کردهایم
بنشین! نرو! کجا بشتابیم جمعهها؟!
شش روز هفته در پی "اینها" دویدهایم
بشمارشان که اهلِ حسابیم جمعهها
شش روز ِ هفته یکسره گردیدهایم تا
جایی برای خواب بیابیم جمعهها
وقتِ غروب...آه! چه دلتنگ می شویم
از فکر شنبهها به عذابیم جمعهها
ای یار ِ غار! باز بیار آن تغار را
تا بعدِ خواب کشک بسابیم جمعهها
گفتند: "صبح جمعه می آید امام عصر"
تا لنگِ ظهر ما همه خوابیم جمعهها!
«مجتبی احمدی»