دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم
بعد یک عمر که ماندیم...که عادت کردیم
دست هامان همه خالی...نه! پر از شعر و شرر
عشق فرمود: بیایید، اطاعت کردیم
خاک آلوده رسیدیم به آن تربت پاک
اشک آلوده ولی غسل زیارت کردیم
گفته بودند که آرام قدم برداریم
ما دویدیم...ببخشید...جسارت کردیم
ایستادیم دمی پای در «باب الرأس»
شمر را- بعدِ سلامی به تو- لعنت کردیم
سهم مان در حرمت یکسره سرگردانی
بس که با قبله ی شش گوشه، عبادت کردیم
تشنه بودیم دوبیتی بنویسیم برات
از غزلبازی چشمان تو حیرت کردیم
هی نوشتیم و نوشتیم و نوشتیم و نشد
واژه ها را به شب شعر تو دعوت کردیم
همه با قافیه ی عشق، مصیبت دارند*
از تو گفتیم، اگر ذکر مصیبت کردیم
وقت رفتن که حرم ماند و کبوترهایش
بی پر و بال نشستیم و حسادت کردیم
و سری از سر افسوس به دیوار زدیم
و نگاهی غضب آلود به ساعت کردیم
تا قیامت بنویسیم برای تو کم است
ما که در سایه ی آن قامت، اقامت کردیم
کاش می شد که بمانیم؛ ضریحت در دست...
دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم
*مصراع از شاعر مهربان اهل بم، محمدعلی جوشانی است
شاعر: مجتبی احمدی