چشم بگشا که بسی مست فراوان گردد
یک نفس " هو " بکش این مُرده پُر از جان گردد
کنج زندانی و ای کاش بدانند همه
به نظرکردنت این گوشه گلستان گردد
بسته ای سلسله ای از غزل عشق به پات
به تفال زدنی ، زخم نمایان گردد
شاه، در سامره وقتی که تو باشی بی شک
باعثِ رونقِِ بازارِ گدایان گردد
قسمت کعبه نشد عاقبت از دست شما
استلامی کند و باز مسلمان گردد
قطره ی آب وضویت بچکد کافی هست
تا که یک عمر در این حاشیه باران گردد
کاش بالای سرم باشی و یاسین خوانی
تا که جان دادنم آن ثانیه آسان گردد
سید مجتبی ربیع نتاج - 93.2.13