سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اواز قطره
 
عمری م .ح .ب بوده ام وحال تصمیم گرفتم محب بودنم را جشن خون بگیرم در فکر یک جشنم ...

اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ

به رویم خنجر بکش برف

پیش از آنکه ریل ها و جاده ها بیرون بیایند

بگذار خونم نخستین مسیر را مشخص کند

هرچند پس از ریختن،

شبیه نوزادی خواهد شد

که نمی تواند انگشت اشاره اش را راست کند

نه، من ایمان دارم

نوزادها خودشان نمی خواهند

به چیزی اشاره کنند

چون می دانند

قفل، انگشتی بود که اشاره کرد!

به رویم خنجر بکش برف

تا خونم تمام زمین را فراگیرد

و تو با گرمایش آب شوی و آمیخته اش

بی آنکه رقیقش کنی

از زانویم روبه بالا بیا

تا جایی که تنها سرم بیرون بماند

کاش همیشه تاوان دوست داشتن

برف سار شدن باشد

چه سپیدی برف!

گویا بچه ها کاغذهای نقاشی شان را کنار هم گذاشته اند

تا خطوط را

از خم ها و حجم های بسته فراری دهند

دختری  پنجره را گشوده

می ترسد فریاد بکشد: «عروسی ماه است»

چراکه سپیده دم عجوزه ها

جابه جای این سرزمین را به دنبال یک لکه خون می گردند

و آنگاه «چَو می اندازند»

که ماه بکارت نداشته است

به رویم خنجر بکش

نه بخاطر ماه

که او از واژه ها و قراردادها فراتر است

ببار برف، ببار که هنگام باریدنت

کودک در شکم مادر صورت خویش را آرایش می کند؛

من به زایشها امیدوارم!



نوشته شده در تاریخ سه شنبه 91/3/30 توسط محب

لوگوی دوستان
لینک دوستان

بالای صفحه



تمامی حقوق این وبلاگ برای اواز قطره محفوظ و انتشار مطالب با ذکر منبع مجاز می باشد.