در واژه های شعر تو دیدم وقار را
حُجب و حیای ِ فاطمی این تبار را
با تیغ خطبه فاتح صفین کوفه ای
مولا سپرده دست شما ذوالفقار را
در اوج بیکران خودت مست می کِشی
هفتاد ودو ستاره دنباله دار را
درس حجاب می دهد این آستین شرم
معنا کنید روسری وصله دار را
با واژه های «هیزم» و«مسمار» و«شعله ها»
آتش زنید مستمع بی قرار را
خانم اگر اشاره به طشت طلا کنید
خون گریه می کنیم خزان تا بهار را
چشمت به غیر چشم حسینت ندیده است
دیدی کنار طشت، بساط قمار را
زینب کجا و مجلس نامحرمان کجا!
از دست داده ام به خدا اختیار را
این بوی سیب چیست؟ دوباره گرفته ای-
بر روی دست پیرهن شهریار را
اکسیر اشک روضه تان مس طلا کند
وقتش رسیده است بسنجی عیار را
وحید قاسمی