سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اواز قطره
 
عمری م .ح .ب بوده ام وحال تصمیم گرفتم محب بودنم را جشن خون بگیرم در فکر یک جشنم ...

اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ

دردی نداشتم که شفارابه من دهی

زخمی نداشتم که دوا رابه من دهی

از صافی تمام صفوفت  گذر  بده

من صاف نیسم که صفارابه من دهی

یا زائری که گریه کند از صمیم دل

تاکه برات کرببلا را به من دهی

گهگاه از عنایتتان میزنم قلم

تا پای شعر مهر رضا رابه من دهی

وقتی مقام شاه و گدا پیشتان یکی است

شادم اگر مقام گدا را به من دهی

ای خاک بر سرم که لیاقت نداشتم

گرد و غبار صحن وسرا را به من دهی

زاغ سیاه را چه به آن گنبد طلا

یا خواهد از تو صوت ونوا را به من دهی

تکلیف روشن است بسوز ای خیال خام

یک جلوه میشود که خدا را به من دهی

دل خوش نموده ام که شدم شاعر شما

دعبل نبوده ام که عبا را به من دهی

همچون سگان درگهتان زوزه میکشم

شایسته است که بوی غذا را به من دهی؟

من با امید عفو به این خانه رو زدم

نه آنکه تو سزای خطا را به من دهی



نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 91/7/6 توسط محب

لوگوی دوستان
لینک دوستان

بالای صفحه



تمامی حقوق این وبلاگ برای اواز قطره محفوظ و انتشار مطالب با ذکر منبع مجاز می باشد.