میخانه چون روی به هوای سبو نباش
ساقی بجو خمار می تاک و مو نباش
ای دل چو خوشه چین سر زلف دلبری
خرمن بخواه و در پی یک تار مو نباش
دربحر عشق غرقه ی چشم خمار باش
دریا دلی ببین و گرفتار جو نباش
کشکول حاجت از در دون بر درش ببر
بر درگه کریم بی آرزو نباش
لب را ببند تا که دلت را زبان دهند
لب را بگو مزاحم این گفتگو نباش
اسرار عاشقان همه در گنجه ی دل است
خاموش باش و خائن راز مگو نباش
مهمان خوان صاحب جودی شدی اگر
یک طرفه عین فارق و فارغ از او نباش
ای چشم یاری ام کن آبی به رخ بریز
بانی شرم این من بی آبرو نباش
اینجا وضوی دل به نم اشک دیده است
در محضر عزیز خدا بی وضو نباش
دل را بگو که در پی دنیا چه می روی
دلبر که هست هر دو جهان را بگو نباش
صمد علیزاده