کی میرسدبه کوی توپای وصال من
تا بشنوی صدای تمنای پای من
بردامنت دخیل دودست دعای من
ای کعبه من و عرفات و منای من
باتو حذر زسعی صفامروه میکنم
داری خبر چه با دل بی تاب میکنی
دل را به سوز آتش هجر آب میکنی
شبهامرا به یاد خودت خواب میکنی
گاهی که جلوه دررخ مهتاب میکنی
دل را خراب جذبه ی آن جلوه میکنم
جز درد و غم نبوده ز هجران نصیب من
رحمی نمی کنی به دل ناشکیب من
مقصود من توئی تو ز امن یجیب من
دیدم شکوه شکوه به توای حبیب من*
بااین شکوه بر در تو شکوه می کنم*
صمد علیزاده