اواز قطره عمری م .ح .ب بوده ام
وحال تصمیم گرفتم محب بودنم را جشن خون بگیرم در فکر یک جشنم ...
|
نوشته شده در تاریخ شنبه 91/4/3 توسط محب نقطه .. نقطه.. نقطه.. نقطه ها زیادتر می شوند؛ فشرده تر ؛ در هم تنیده تر و ناگاه سپیدی، سیاه می شود... این خاصیت گناه است! واما............ نقطه .. نقطه.. نقطه.. نقطه ها زیادتر می شوند؛ فشرده تر ؛ در هم تنیده تر و ناگاه سیاهی سپیدی نه تنها سپیدی بلکه منبع درخشش ونور می شود... این خاصیت وقوف در محضر نور است یعنی زیارت. وگاه کار به نقطه نمیکشدیکباره و یکجا یک سگ تبدیل به نمک طعام میشود در نمک زار ولایت استحاله میشود ویا یک چوب نجس میسوزد وذغال اسپند رویای زیبای او میشود . وگاه در نور این شعله ها اگر نگاه کنی خدا تنها با تو سخن میگوید .تنها با تو............ نوشته شده در تاریخ شنبه 91/4/3 توسط محب
در آغاز ... فاطمه بود نوشته شده در تاریخ شنبه 91/4/3 توسط محب نوشته شده در تاریخ شنبه 91/4/3 توسط محب ماه عشق است ماه عشاق است ماه دل های مست و مشتاق است در میخانهی کرم شد باز الدخیل این حریم ِ رزاق است ریزه خوارش فقط نه اهل زمین جرعه نوشش تمام آفاق است بی حساب است فضل این ساقی شب جود و سخا و انفاق است بین دلهای بیدلان امشب با سر زلف یار میثاق است شب زلف مجعدش «والّیل» صبح چشمش به عالم اشراق است «قبره فی قلوب من والاه» حرمش قبله گاه عشاق است ماه شعبان رسید! ماه سه ماه کربلا می رویم! بسم الله السلام ای پناه مُلک و مکان در ید قدرتت عنان جهان رفته قنداقه ات به عرش خدا تشنة پای بوسیات همگان در طوافت قیامتی شده است می رسد هر فرشته با هیجان پر قنداقة تو می بخشد پر و بالی به فطرس نگران از سر زلف عنبر افشانت سدرة المنتهی گرفته ضمان عطر و بوی ملیح پیرهنت مانده در خاطر نسیم جنان بوسیده می چیند از لب تو رسول رحمت واسعه گشوده دهان از سر انگشت پاک مصطفوی جرعه جرعه بنوش شیرة جان خواند جدت «حسینُ منّی» را «وَ أنا مِن حسین» را تو بخوان با تو جود و شجاعت نبویست ای شکوه حماسه های عیان در نمازت شبیه فاطمه ای بین میدان علی ست جلوه کنان چشمهای تو مرز خوف و رجاست قَهر و مِهر تو آتش است و امان رحمت محض! یا ابا الأیتام! پدری کن برای عالمیان ای که آقائی تو بی حد است باز ما را به کربلا برسان شب جمعه شمیم سیب حرم منتشر می شود کران به کران روضه هایت بهشت اهل ولاست چشم ما چشمه های کوثر آن «وَ مِنَ الماءِ کُلُّ شَیءٍ حَیّ» اشک ها از غمت همیشه روان السلام ای شهید روز دهم السلام ای امام تشنه لبان تا ابد در فراز پرچم توست خون سرخت همیشه در جَرَیان کربلای تو از ازل بوده مبدأ حرکت زمین و زمان شب سوم رسیدهای، ای ماه السلام علیک ثارالله السلام ای نگین عرش برین ماه بالا بلند ام بنین گره از گیسوان خود مگشا هر سر موی توست حبل متین جذبه های نگاه هاشمی ات ماه را می کشد به سوی زمین عبد صالح! مواسی لله! پدر فضل! روح حق و یقین! به حضورت گشوده دست، فلک به قدوم تو سوده عرش، جبین وقت هوهوی ذوالفقار علی ست به روی مرکب حماسه نشین می شود با اشارة تو دو نیم هر کسی آید از یسار و یمین زینبت «إن یکاد» می خواند آسمان محو هیبت تو! ببین کاشف الکرب اهل بیت نبی! بازوان تواند حصن حصین ماه من بازوی رشید تو را که برافراشته است بیرق دین زده بوسه علی به گریه چنان بوسه ها چید از آن حسین چنین نقش باب الحوائجی داری به روی بازویت شبیه نگین سائلان تو بی شمارند و ... گوشه چشمی به ما! بس است همین شب جود و کرامت و بذل است شب چارم شب اباالفضل است السلام ای حقیقت جاری روح تقوا و زهد بیداری سید السّاجدین شهر رسول عبد مسکین حضرت باری روزهایت مجاهدت ، ایثار نیمه شب هات بخشش و یاری در مناجاتت ای صحیفة نور آیه آیه زبور می باری همه مجذوب ربنای تواند محو این سیر و این سبکباری گوش کن این صدای داوود است که به شوق تو می شود قاری پا برهنه به حجّ که می آیی کعبه را هم به وجد می آری در شکوه و حماسه بی مثلی خطبه هایت زبانزدند آری واژه های تو تیغ برّانند ثانی حیدری و کراری شام و کوفه به لرزه افتادند سرنگون پایة ستمکاری در مصاف تو سهم دشمن دون چیست غیر از مذلت و خواری وارث عزت و سخای حسین ای که بعد از عمو، علمداری به محبان خود نظر فرما بیشتر موقع گرفتاری رو سیاهی من گذشت از حدّ تو برایم مگر کنی کاری در نماز شبت دعایم کن تو عزیزی تو آبروداری دلم از بند هر غم آزاد است شافع من امام سجاد است شد روا حاجت همه، ما ! نه کربلا شد نصیب ما یا نه؟ رزق ششگوشه می دهند امشب کی شنیده گدا ز آقا: نه کربلارفته در شب جمعه می شناسد مگر سر از پا؟ نه کربلا می روی بخوان روضه روضه های جوان لیلا، نه زخم ها التیام پیدا کرد زخم فرق دوتای سقا، نه التیام دمادم سیلی می دهد فرصت تماشا؟ نه از شب خیزران مگر مانده لب و دندان برای بابا؟ نه زینب است و نوای جانکاهش ذکر أین بقیة اللهش [ یوسف رحیمی ] نوشته شده در تاریخ شنبه 91/4/3 توسط محب در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم با عقل آب عشق به یک جو نمیرود بیچاره من که ساخته از آب و آتشم دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم پروانه را شکایتی از جور شمع نیست عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست شاهد شو ای شرار محبت که بیغشم باور مکن که طعنهی طوفان روزگار جز در هوای زلف تو دارد مشوشم سروی شدم به دولت آزادگی که سر با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان لب میگزد چو غنچهی خندان که خامشم هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب ای آفتاب دلکش و ماه پری وشم لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار این کار تست من همه جور تو میکشم استاد ؟؟!!!!! شهریار
نوشته شده در تاریخ شنبه 91/4/3 توسط محب هر شعری که به نظرتون متناسب با این عکس هست رو بفرستید خدا تاییدتون کنه نوشته شده در تاریخ شنبه 91/4/3 توسط محب تا لنگ ظهر ما همه خوابیم جمعهها از تخت خویش روی نتابیم جمعهها بگذارمان به گوشهای و دستمان نزن مانند خاکخورده کتابیم جمعهها شش روز ِ هفته آب روانیم –جو به جو- اینک مجویمان که سرابیم جمعهها افتادهایم کنجی –تعطیل و بی خیال- بیزار از سوال و جوابیم جمعهها شش روز ِ هفته –مثلِ فلان!- کار کردهایم بنشین! نرو! کجا بشتابیم جمعهها؟! شش روز هفته در پی "اینها" دویدهایم بشمارشان که اهلِ حسابیم جمعهها شش روز ِ هفته یکسره گردیدهایم تا جایی برای خواب بیابیم جمعهها وقتِ غروب...آه! چه دلتنگ می شویم از فکر شنبهها به عذابیم جمعهها ای یار ِ غار! باز بیار آن تغار را تا بعدِ خواب کشک بسابیم جمعهها گفتند: "صبح جمعه می آید امام عصر" تا لنگِ ظهر ما همه خوابیم جمعهها! «مجتبی احمدی» نوشته شده در تاریخ شنبه 91/4/3 توسط محب دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم شاعر: مجتبی احمدی نوشته شده در تاریخ شنبه 91/4/3 توسط محب
|