سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اواز قطره
 
عمری م .ح .ب بوده ام وحال تصمیم گرفتم محب بودنم را جشن خون بگیرم در فکر یک جشنم ...

اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ

کفشهای تا به تا و وصله دار من کجاست؟
خاطرات خوب و شیرین بهار من کجاست؟
کوچه های خاکی و باهم دویدن هایمان
شور و شوق خنده ی بی اختیار من کجاست؟
کاهگل ها عطر دفترهای کاهی داشتند
خاک باران خورده ی ایل و تبار من کجاست؟
کو دبستان؟ کو کلاس درس؟ کو آن نیمکت؟
همکلاسی همیشه در کنار من کجاست؟
باغ سرسبز الفبا را چرا گم کرده ام؟
سطر سطر سیب های " آب" دار من کجاست؟
آتش پیراهنت مانده ست در من سالها
ریزعلی! تنهای تنهایم قطار من کجاست؟
مانده جای ترکه اش بر روی دستم، کو خودش؟
درس سارا، درس شیرین انار من کجاست؟
رفت آن روباه مکار و پنیرم را ربود
زاغ خوش آواز روی شاخسار من کجاست؟
پس چه کس خط میزند مشق شبم را بعد از این؟
پای تخته مهربان آموزگار من کجاست؟
ثلث اول آشنایی، ثلث دوم دوستی
ثلث سوم دستخط یادگار من کجاست؟
باز هم پاییز شد بابای پیر مدرسه!
خش خش برگ درختان چنار من کجاست؟
کاش میشد باز هم برگشت تا آن روزها
خسته ام دلهای سنگی! روزگار من کجاست؟

شاعرش را نمیشناسم



نوشته شده در تاریخ جمعه 93/7/4 توسط محب

لوگوی دوستان
لینک دوستان

بالای صفحه



تمامی حقوق این وبلاگ برای اواز قطره محفوظ و انتشار مطالب با ذکر منبع مجاز می باشد.