• وبلاگ : اواز قطره
  • يادداشت : ارزو بر جوانان عيب نيست
  • نظرات : 0 خصوصي ، 15 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    بگو که يک‌شبه مردي شدي براي خودت (مرثيه)

    بگو که يک‌شبه مردي شدي براي خودت
    و ايستاده‌اي امروز روي پاي خودت

    نشان بده به همه چه قيامتي هستي
    و باز در پي اثبات ادعاي خودت

    از آسمانيِ گهواره روي خاک بيفت
    بيفت مثل همه مردها به پاي خودت

    پدر قنوت گرفته تو را براي خدا
    ولي هنوز تو مشغول ربّناي خودت

    که شايد آخر سير تکامل حَلق‌ات
    سه جرعه تير بريزي درون ناي خودت

    يکي به جاي عمويت که از تو تشنه‌تر است
    يکي به جاي رباب و يکي به جاي خودت

    بده تمام خودت را به نيزه‌ها و بگير
    براي عمه کمي سايه در ازاي خودت

    و بعد، همسفر کاروان برو بالا
    برو به قصد رسيدن، به انتهاي خودت

    و در نهايت معراج خويش مي‌بيني
    که تازه آخر عرش است، ابتداي خودت

    سه روزِ بعد، در افلاک دفن خواهي‌شد
    کنار قلب پدر، خاک کربلاي خودت

    **********************************************************

    بس کن رباب نيمه اي از شب گذشته است (مرثيه)

    بس کن رباب نيمه اي از شب گذشته است
    ديگر بخواب نيمه اي از شب گذشته است
    کم خيره شو به نيزه ، علي را نشان نده
    گهواره نيست دست خودت را تکان نده
    با دست هاي بسته مزن چنگ بر رخت
    با ناخن شکسته مزن چنگ بر رخت
    بس کن رباب حرمله بيدار مي شود
    سهمت دوباره خنده انظار مي شود
    ترسم که نيزه دار کمي جابجا شود
    از روي نيزه راس عزيزت رها شود
    يک شب نديده ايم که بي غم نيامده
    ديدي هنوز زخم گلو هم نيامده
    گرچه اميد چشم ترت نا اميد شد
    بس کن رباب يک شبه مويت سپيد شد
    پيراهني که تازه خريدي نشان مده
    گهواره نيست دست خودت را تکان مده
    با خنده خواب رفته تماشا نمي کند
    مادر نگفته است و زبان وا نمي کند
    بس کن رباب زخم گلو را نشان مده
    قنداقه نيست دست خودت را تکان مده
    ديگر زيادت اين غم سنگين نمي رود
    آب خوش از گلوي تو پائين نمي رود
    بس کن ز گريه حال تو بهتر نمي شود
    اين گريه ها براي تو اصغر نمي شود