کي
ميرسدبه کوي توپاي وصال من
تا
بشنوي صداي تمناي پاي من
بردامنت دخيل دودست دعاي
من
اي
کعبه من و عرفات و مناي من
باتو
حذر زسعي صفامروه ميکنم
داري
خبر چه با دل بي تاب ميکني
دل را
به سوز آتش هجر آب ميکني
شبهامرا به ياد خودت خواب
ميکني
گاهي
که جلوه دررخ مهتاب ميکني
دل را
خراب جذبه ي آن جلوه ميکنم
جز
درد و غم نبوده ز هجران نصيب من
رحمي
نمي کني به دل ناشکيب من
مقصود
من توئي تو ز امن يجيب من
ديدم
شکوه شکوه به تواي حبيب من*
بااين
شکوه بر در تو شکوه مي کنم*
سلام راستي تولدت مبارک
ببخش ديراومديم
انشالله تولدت رو همونطورکه گفتي
جشن خون بگيري
يعني فداي مهدي زهرا شوي