زير اين آفتاب سوزان است
مثل جد غريب و بي کفنت
قبر بي شمع و بي چراغي که
در دلش جاي داده بدنت
قدر يک فرش هم نيستم تا
سايه باني شوم براي تنت
سايه باني براي قبر تو و
باقر و سجادو آه حسنت