سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اواز قطره
 
عمری م .ح .ب بوده ام وحال تصمیم گرفتم محب بودنم را جشن خون بگیرم در فکر یک جشنم ...

اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ

آپلود عکس ، آپلود ، سایت اپلود عکس



نوشته شده در تاریخ شنبه 92/6/23 توسط محب

هر چقدر اب وهوای حرمت گرم حسین

محفل سایه نشینان غمت گرم حسین

عرف بازار به سود کرمت گرم حسین

عالمی گرم دم توست دمت گرم حسین

ارسالی توسط صمد علیزاده



نوشته شده در تاریخ جمعه 92/6/8 توسط محب

پناهیان: بی تقوایی سیاسیون قابل چشم پوشی نیست

پناهیان: اگر بذر هوسرانی در جامعه پراکنده شود، عشق می‌میرد/ خانم‌ها اولین متضرر بدحجابی

 

دریافت در قالب PDF در ابعاد A4

دریافت در قالب PDF در ابعاد A5

 

برای دریافت صوت کلیک کنید

معنای دقیق «به کمک عقل احساسات خود را کنترل کنیم» چیست؟

  • معمولاً گفته می‌شود که ما باید به کمک عقل علیه احساسات خود قیام کنیم یا احساسات خودمان را کنترل کنیم و بر آنها غلبه کنیم. (و گاهی به جای کلم? عقل از فکر یا علم یا ایمان هم استفاده می‌شود) اصل این سخن درست است اما خیلی‌ها برداشت دقیقی از آن ندارند. معنای دقیق و صحیح اینگونه سخنان، چیزی نیست که معمولاً برداشت می‌شود.
  • اگر گفته می‌شود که باید به وسیل? عقل، ایمان، علم یا تفکر با هوای نفس خودتان مخالفت کنید، هم? اینها معنای دقیقش این است که به کمک عقل و علم و ایمان، تمایلات خوب خودتان را بیدار و تقویت کنید و بعد توسط این تمایلات خوب علیه تمایلات بد خود اقدام کنید. عقل، ایمان، علم و اندیشه همگی بیدارکننده و تقویت‌کنند? علاقه‌های خوب هستند.

عقل بیدارکننده و تقویت‌کنند? علاقه‌های برتر انسان است/ عقل قدرتی است که تمایلات انسان را مدیریت می‌کند

  • ما می‌خواهیم یک‌سری از علاقه‌های بد خودمان را کنترل یا محدود و ممنوع کنیم. برای کنترل این علاقه‌های بد، تنها وسیله‌ای که داریم علاقه‌های خوبی هستند که یا فطرتاً در دل ما هستند و باید شکوفا شوند و یا بالفعل هستند و فقط باید مدیریت شوند. عقل در واقع بیدارکننده و تقویت‌کنند? علاقه‌های خوب و برتر انسان است و بعد شما با کمک این علاقه‌های خوب، علاقه‌های بد خود را از بین می‌برید.
  • عقل قدرتی است که تمایلات انسان را مدیریت می‌کند. پیامبران الهی نیز می‌آیند تا پیامبر درونی ما که عقل است را مورد خطاب قرار دهند. عقل یعنی قدرت مدیریت تمایلات مختلفی که در درون ما وجود دارد. قدرت عقل همیشه ما را به سمت میل برتر هدایت می‌کند و به ما می‌گوید که ارزشمندترین تمایل را انتخاب کن و پاسخ بده.

عقل چراغ می‌اندازد و میل برتر را به ما نشان می‌دهد

  • مثلاً وقتی بیمار می‌شویم و پزشک برای ما داروی تلخ و بدمزه‌‌ای تجویز می‌کند، باید علی‌رغم میل‌‌مان آن‌ را بخوریم. در اینجا ما به وسیل? عقل با هوای نفس خود مبارزه می‌کنیم و «تمایل به نخوردن داروی تلخ» را کنار می‌زنیم چون عقل می‌گوید: «زنده ماندن و سلامتی خود را به دست آوردن، میل برتر است». در واقع اینجا دو تا علاقه داریم که با هم در تعارض قرار می‌گیرند: 1-علاقه به نخوردن داروی تلخ 2- علاقه به سلامتی یا زنده ماندن. عقل می‌آید و در این میان چراغ می‌اندازد و میل برتر را به ما نشان می‌دهد و ما تمایل برتر را تشخیص می‌دهیم و آن را انتخاب می‌کنیم.
  • عقل ما را به سمت تمایل ارزشمندتر و انتخاب برتر هدایت می‌کند. لذا مثلاً کسی که برای خرید یک پیراهن به فروشگاه می‌رود، اگر یک پیراهن قدیمی‌تر، زشت‌تر و نامناسب‌تر، آنهم با قیمت گران‌تر بخرد، می‌گویند او عقل ندارد.
  • علم در چنین موقعیتی فقط اطلاعات را در اختیار انسان می‌گذارد و این عقل است که به عنوان «تمایل به برترین‌ها» بر دیگر تمایلات تاثیرگزاری می‌کند، و موجب بهترین انتخاب می‌شود.

امروز اکثر دفاعیات از ارزش‌ها مبتنی بر عقل است؛ حتی عقل تجربی

  • الان در دوره‌ای هستیم که دفاع از ارزش‌ها بیشتر عقلانی شده است تا اعتقادی. و نیاز اول ما برخورداری از عقل است؛ عقل معاش، عقل سیاسی و عقل برای تأمین منافع ملی. یعنی یک زمانی، اگر بیشتر بر اساس اعتقادات از انقلاب خودمان دفاع می‌کردیم ولی الان اکثر دفاعیات ما از ارزش‌های انقلاب‌مان مبتنی بر عقل است؛ حتی عقل تجربی. مثلاً یک زمانی عقل تجربی انسان نمی‌رسید که دموکراسی غربی غلط است و باید با استناد به آیات و روایات می‌گفتیم که اگر دنبال دموکراسی غربی هستید، لااقل مراقب باشید امر خدا و ارزش‌ها را زیر پا نگذارید. ولی الان عقل بشر رشد کرده است و بر اساس عقل و تجرب? بشری می‌توان ثابت کرد که دموکراسی غربی چیز خوبی نیست. و فجایع دمکراسی غربی را با چشمان غیر مسلح نیز می‌توان دید.

امروز تمام ارزشها با عقلانیت و واقع‌بینی قابل درک است/الان آن‌قدر فضا شفاف شده که اگر فقط به دنبال تأمین منافع خودمان باشیم، ارزش‌ها را هم حفظ کرده‌ایم

  • امروز نزاع بر سر عقلانیت و عدم عقلانیت است و باید به شیو? عقلانی از ارزش‌های نظام و انقلاب دفاع کنیم. چون تجرب? شکست خورد? نظام سلطه که شالود? آن کفر و الحاد است در مقابل ماست. اگر نفاقی هم در جامعه وجود داشته باشد، این نفاق و دورویی بر سر عقل‌نمایی است.
  • بعضی‌ها در فضای سیاسی جامعه با فریب و نیرنگ، از عقلانیت و واقع بینی سوء استفاده می‌کنند؛ همان واقع‌بینی‌ای که بعضی‌ها شعارش را می‌دهند، و مؤمنین به درستی بر آن تأکید می‌کنند، امروز تکیه گاه دفاع از ارزش‌ها است، و ما کافی است بر همین واقع‌بینی و عقلانیت تکیه و استدلال کنیم. امروز با رشد عقلها و تجربه‌ها، تمام ارزش‌ها با عقلانیت و واقع‌بینی قابل درک و فهم است.
  • سی‌سال پیش می‌گفتیم: هم باید به منافع خودمان نگاه کنیم و هم ارزش‌های اسلامی را حفظ کنیم ولی الان آن‌قدر فضای سیاسی جهان واضح و شفاف شده است که حتی اگر فقط به دنبال تأمین منافع خودمان باشیم، ارزش‌ها را هم حفظ کرده‌ایم. جریان‌های سیاسی هم باید خودشان را بر این اساس بازتعریف کنند که دقیقاً در کجای عقلانیت سیاسی امروز قرار دارند. 
  • بعضی‌ها می‌خواهند تنها با تکیه به بهبود روابط سیاسی و بین‌المللی و دیدن دم این و آن امنیت و رفاه را در کشور نگه دارند. سوریه یک چنین کشوری بود که با معادلات منطقه‌ای امنیت خود را حفظ می‌کرد یعنی بدون اینکه کنترل شدیدی از مرزهای خود داشته باشد صرفاً با روابط خوب با همسایگانش و کشورهای منطقه سعی می‌کرد امنیت خود را حفظ کند. ولی این امنیت بسیار شکننده و آسیب‌پذیر است چون اگر این همسایگان یا کشورهای منطقه به هر دلیلی تصمیم بگیرند که چند لشکر از تروریست‌ها را وارد کشور کنند دیگر چگونه می‌شود آنها را کنترل کرد؟!
  • چه کسی امروز نمی‌داند که کوتاه آمده در برابر دشمن خلاف منافع ملی ماست و چه کسی نمی‌داند که دشمن هر لحظه به دنبال نفوذ و سلطه است و هیچ خیر خواهی از او دیده نمی‌شود. فهم این واقعیت‌ها نیاز به اعتقادات محکم انقلابی هم ندارد.

عقل علاقه‌های خوب را بر سر علاقه‌های بد می‌کوبد/ دشمنِ عقل، هواپرستی است

  • مبارزه با هوای نفس و علاقه‌های بد با کمک علاقه‌های خوب است و اگر می‌گویند این عقل است که با هوای نفس مبارزه می‌کند یعنی اینکه عقل علاقه‌های خوب را برمی‌دارد و بر سرِ علاقه‌های بد می‌کوبد.
  • امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: «عاقل‌ترین مردم کسی است که خیلی بیشتر به عاقبت نگاه می‌کند؛ أَعْقَلُ‏ النَّاسِ‏ أَنْظَرُهُمْ‏ فِی الْعَوَاقِب»(غررالحکم/ص217/روایت542) هر کس بیشتر به این فکر کند که «بعداً چه می‌شود» عاقل‌تر است و طبیعتاً عاقل‌ترین انسان، قیامت را هم محاسبه می‌کند و عاقل‌تر از او حتی مراتب بهشت را هم محاسبه می‌کند و سعی می‌کند در مراتب بالای بهشت جای بگیرد.
  • دشمنِ عقل هواپرستی است، چون هوای نفس می‌گوید به همین دوست‌داشتنی‌های دمِ دستی رسیدگی کن و به فکر فردا نباش! ولی عقل به فکر فردا و فرداهای دورتر است.

هوای نفس، هم دشمن عقل است، هم دشمن عشق/ اگر بذر هوسرانی در جامعه پراکنده شود، عشق می‌میرد/ خانم‌ها اولین متضرر بدحجابی

  • نه تنها عقل با هوای نفس مبارزه می‌کند و اگر هوای نفس غلبه کند، عقل نابود می‌شود، بلکه هوای نفس دشمن عشق نیز هست و با عشق هم مبارزه می‌کند. عشق به معنایی که در ادبیات عرفانی ما آمده است همان محبت شدید است که بیشتر در امور معنوی قابل تحقق است.
  • اگر همین مفهوم را در جامعه جا بیانداریم خودِ خانم‌ها محافظان مستحکم حیا و حجاب خواهند شد. چون آن خانم خودش می‌داند که اگر حجاب خود را رعایت نکند با این کارش زمین? هوسرانی را در جامعه افزایش می‌دهد و در این صورت دودش اول به چشم خود خانم‌ها می‌رود. چون اگر بذر هوسرانی در جامعه پراکنده شود، عشق یعنی محبت عمیق و دراز مدت نابود می‌شود و مرد‌ها نمی‌توانند با همسر خود عاشقانه برخورد کنند. در این صورت عمر مفید خانم‌ها مثل عمر دوران بازی فوتبالیست‌ها کوتاه می‌شود همان‌طور که در جهان غرب عمر مفید زنان کوتاه است و بعد از یک سنّی آنها را دور می‌اندازند و این زنان چون غالباً خانواده‌ای ندارند، بقیه عمر را باید با سگ و گرب? خود زندگی کنند و گویی زنِ غربی هم این مسأله را پذیرفته است؛ اینگونه است که در غرب با زنان مثل کالا برخورد می‌شود.

هوسرانی موجب شده عشق و محبت در جهان غرب بمیرد/دروغی که در بسیاری از فیلم‌ها به جوانان گفته می‌شود

  • هوسرانی موجب شده عشق و محبت در جهان غرب بمیرد. متاسفانه کمتر فیلم یا سریال یا مستندی که این واقعیت را به زنان و مردان جامع? ما نشان دهد ساخته شده است. فیلم‌های زیادی با سوژه‌های روابط زن و مرد می‌توان ساخت که هم جذاب باشد و هم به جای اینکه هرزگی را تقویت کنند، هرزگی را نابود کنند.
  • متاسفانه در بسیاری از فیلم‌ها به جوانان ما دروغ گفته می‌شود که دختران و پسران می‌توانند علی‌رغم هوسرانی و هرزگی در نهایت به عشق خودشان هم برسند و خوشبخت هم بشوند. این دروغ است چون هوای نفس، عشق و عاطفه را از بین می‌برد همانطور که عقل و اندیشه را از نابود می‌کند.

کسی که عقل داشته باشد می‌تواند بالاترین لذت‌ها را تجربه کند/لذت پیاده‌روی اربعین بالاتر از لذت هرگونه عیاشی

  • الان دیگر عقل مردم آن‌قدر رشد کرده است که نیازی نیست با آیه و روایت بخواهیم به مردم اثبات کنیم که «هوای نفس»، هم عقل را و هم عشق را نابود می‌کند. به تجربه می‌شود فهمید «مبارزه با هوای نفس» عاطفه را بیشتر می‌کند و انسان را اهل علاقه‌های عمیق و درازمدت می‌کند. اینها واقعیاتی هستند که امروزه در اطراف ما و جهان ما قابل مشاهده هستند.
  • کسی که عقل داشته باشد و به آیند? دورتری مانند بهشت هم نگاه کند، می‌تواند با همین بهشت و یا بالاتر از آن یعنی «ملاقات با خدا» چنان عشق‌بازی کند و چنان لذتی ببرد که هرزه‌ترین آدم‌ها در هرزه‌ترین جاها نمی‌توانند چنین لذتی را تجربه کنند. به عنوان یک مثال قابل لمس می‌توان به لذت غیرقابل وصفی که در پیاده‌روی اربعین به سمت کربلا وجود دارد، اشاره کرد. کسانی که در این مراسم باشکوه شرکت می‌کنند از آن فضای وصف‌ناشدنی چنان لذتی می‌برند که در هیچ جای عالَم کسانی که دنبال هرزگی و عیّاشی هستند چنین لذتی را نمی‌توانند ببرند.

کسانی که هوس‌رانانه زندگی می‌کنند واقعاً مظلوم و قابل ترحم هستند/باید برایشان دعا کرد

  • کسانی که هوس‌رانانه زندگی می‌کنند واقعاً مظلوم و قابل ترحم هستند. باید برای این بیچاره‌ها دعا کرد. اینها مجروح و معلول روحی و ذهنی هستند. اینها روح و نفس خود را مجروح کرده‌اند و مثل کسی که تصادف کرده و بدنش مجروح شده، روح خودشان را نابود کرده‌اند. این بیچاره‌ها برای لذت بردن به دنبال هوس‌رانی رفته‌اند، غافل از اینکه لذت واقعی در مبارزه با هوا و هوس است نه در هوس‌رانی. در واقع به اینها دروغ گفته‌ شده و فریب خورده‌اند.

اگر با عقل خودت دینداری و مبارزه با نفس کنی، عاشق هم می‌شوی

  • ممکن است این سؤال مطرح شود که: اگر من بخواهم با عقل خودم دینداری کنم، از دینداری کردن لذت نمی‌برم چون لذت در عشق است. پاسخ این است: اگر با عقل خودت دینداری کنی و مبارزه با نفس کنی، عاشق هم می‌شوی. چون عشق خلاف عقل نیست. هرچند ممکن است که عشق خلاف عقل دنیانگر باشد ولی اساساً خلاف عقل نیست.
  • عقل به تو می‌گوید که به نفع خودت است که به سوی خدا حرکت کنی، به نفع خودت است که گناه نکنی، به نفع خودت است کارهای خوب انجام بدهی. عقل به تو می‌گوید: « اگر خوبی و احسان کردید به خود کرده و اگر بدى و ستم کردید باز به خود کرده‏اید؛ إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها»(اسراء/7) عقل به تو می‌گوید: «لَا یُمْکِنُ‏ الْفِرَارُ مِنْ حُکُومَتِک‏»(مصباح المتهجد/ج2/ص845)
  • اما عشق کجا پیدا می‌شود؟ وقتی دست از هوس‌رانی برداری عاشقِ آنی می‌شوی که اتفاقا به حسب عقل مجبورش هستی، یعنی اولاً استعداد عاشق شدن پیدا می‌کنی چون هرزگی نکرده‌ای و ثانیاً می‌بینی کسی جز او لایق عاشقی نیست. در این میان یک ترکیب بسیار نادر به وجود می‌آید چون تو به خدایی که معشوق توست مجبور هستی و این یک رابط? عاشقان? بسیار عجیب و حیرت‌انگیز را شکل می‌دهد که تو را در خود فنا می‌کند.
  • امیرالمؤمنین علی(ع) دربار? شدّت عشق به خدا می‌فرماید: «محبت خدا آتشی است که به چیزی عبور نمی‌کند مگر اینکه آن را می‌سوزاند؛ حُبُ‏ اللَّهِ‏ نَارٌ لَا تَمُرُّ عَلَى‏ شَیْ‏ءٍ إِلَّا احْتَرَق‏»(مصباح الشریعه/ص192) این محبت به کسی است که عاقلانه به او مجبوری و عاشقانه به او وابسته هستی. اگر با این نگاه و روحیه به سراغ مناجات بروی زبان مناجات را خیلی بهتر متوجه خواهی شد.

ابتدا انسان با عقلش می‌فهمد که به خدا مجبور است، و بعد می‌بیند چقدر به این خدا مشتاق است

  • عقل آدم را مجبور می‌کند که به سمت خدا حرکت کند؛ چون با عقل خودت می‌فهمی که جز محبت خدا و اهل‌بیت(ع) چیز دیگری در این عالم مزّه ندارد، و راه سعادت دیگری غیر از این وجود ندارد. و کسی که واقعاً بیمار نباشد اینها را دوست خواهد داشت و راهی جز این ندارد که به سمت اینها حرکت کند.
  • ابتدا انسان با عقل خودش می‌فهمد که به خدا مجبور است و بعد می‌بیند که چقدر به این خدا مشتاق است و او را دوست دارد.
  • خیلی‌ها تصور می‌کنند که اگر کسی به چیزی مجبور باشد دیگر به آن علاقمند نمی‌شود چه رسد به اینکه بخواهد عاشق آن شود! ولی در مورد خداوند این‌طور نیست. یعنی ما با اینکه مجبور به خدا هستیم ولی می‌توانیم عاشق هم باشیم.

عشق از آنجایی طلوع می‌کند که با عقلت بفهمی در حرکت به سوی خدا منافعت تأمین می‌شود، ولی این منافع را نبینی!

  • عشق از آنجایی طلوع می‌کند که دیگر از یک مرحله‌ای به بعد هر قدمی که به سوی خدا برمی‌داری با عقل خودت می‌فهمی که منافعت دارد تأمین می‌شود، ولی این منافع را نمی‌بینی و فقط این عشق به خداست که دارد تو را جلو می‌برد.
  • اگر گفته می‌شود نزاعی بین عقل و عشق است معنایش این نیست که عقل بگوید به ضرر توست و عشق بگوید نه به نفع توست، بعد تو لازم باشد به حرف یکی از عقل یا عشق گوش کنی! این برداشت نسبت به نزاع عقل و عشق اشتباه است. برداشت درست در این باره این است که: «عقل بگوید: نگاه کن که این کار به نفع تو است! ولی عشق به تو بگوید چشمت را به اینکه به نفع توست ببند و فقط به خاطر محبت او حرکت کن و جلو برو. اگر چشمت را به روی منافعی که عقلت می‌بیند ببندی و با عشق خودت جلو بروی باز در مسیر عقلانیت حرکت کرده‌ای. در حالی که اگر چشمت را باز می‌کردی و به نفع خودت نگاه می‌کردی، باز هم همین راه را انتخاب می‌کردی.»

اوج اخلاص تعبیر دیگری از عشق است

  • اوج اخلاص هم تعبیر دیگری از عشق به معنای فوق است (عشق به معنای «أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ»(بقره/165)) اخلاص به این می‌گویند که بفهمی و بدانی این کاری که داری انجام می‌دهی چه منافع مادی و معنوی‌ای برای تو دارد ولی به آن نگاه نکنی و فقط برای خدا انجام دهی. عشق هم همین هست.
  • خیلی‌ها فکر می‌کنند معنای اخلاص این است که: «خدایا! اگرچه این کار به ضرر من است ولی فقط به خاطر تو انجام می‌دهم!» خیلی‌ها فکر می‌کنند که عشق و اخلاص، این‌قدر ناشیانه و غیرمعقول است! انگار می‌خواهند سرِ خدا منّت بگذارند! در حالی که هر یک قطر? خونی که انسان در راه خدا بدهد، خدا در مقابلش کرور کرور پاداش خواهد داد، ضمن اینکه آن کسی که در راه خدا کشته می‌شود، طبق تقدیر الهی، مقدر بوده عمرش به پایان برسد ولی خدا به او لطف کرده و منّت گذاشته و به او این فرصت را داده که خونش در راه خدا ریخته شود. (بر اساس آیات و روایات، جهاد در راه خدا، مرگ کسی را نزدیک نمی‌کند و کسی که زمان مرگش فرا رسیده باشد، اگر از جهاد هم فرار کند، در خان? خودش از دنیا خواهد رفت؛ یَقُولُونَ لَوْ کانَ لَنا مِنَ الْأَمْرِ شَیْ‏ءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فی‏ بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلى‏ مَضاجِعِهِم؛ آل عمران/154)

معنای عشق این است که عقلت می‌گوید «به نفع توست» ولی عشقت می‌گوید «نگاه نکن که به نفع توست»

  • عقل می‌گوید «وقتی قرار است در تاریخ مشخصی از دنیا بروی، پس دعا کن شهید بشوی، چون شهید شدن مرگ (اَجَل) را نزدیک نمی‌کند.» عقل می‌گوید که شهادت به نفع تو است. اما بعد از اینکه فهمیدی که به نفع تو است، عاشقانه شهید شدن یعنی حتی این منفعت را هم نگاه نکنی.
  • اگر انسان عاشق باشد، هم? منافع اخروی و دنیوی‌ای که در راه خدا نصیبش می‌شود را نمی‌بیند و فقط خدا را می‌بیند. معنای عشق این نیست که عقلت بگوید این کار به ضرر تو است ولی عشقت بگوید که علی‌رغم اینکه به ضرر توست ولی برو! معنای عشق این است که عقلت می‌گوید «به نفع توست» ولی عشقت می‌گوید «درست است که این کار به نفع توست ولی به این منافع نگاه نکن و فقط برای محبت خدا انجام بده.»

با هوای نفس مبارزه کن تا به عقل برسی، بعد ادامه بده تا به عشق و اخلاص برسی

  • پس هوای نفس مبارزه کن تا به عقل برسی، بعد این مبارزه با نفس را ادامه بده تا به عشق و اخلاص برسی.امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: «کسی که هوای نفس بر او غلبه کرده است چگونه می‌تواند اخلاص داشته باشد؟! کَیْفَ یَسْتَطِیعُ الْإِخْلَاصَ مَنْ یَغْلِبُهُ الْهَوَى»(غررالحکم/ص516)‏
  • خداوند برخی از منافع طاعات و عبادات تو را در همین دنیا به تو نشان می‌دهد تا ببیند که آیا عاشق خدا هستی یا نه! آیا به این منافع نگاه می‌کنی یا نه. اینکه خداوند متعال به عرفا کرامات و قدرت‌های خارق العاده‌ای هدیه می‌کند برای همین است و اگر آنها به این نتایج سرگرم و دلمشغول شوند از هم? مراتب معنوی خود سقوط می‌کنند.

دریافت در قالب PDF در ابعاد A4

دریافت در قالب PDF در ابعاد A5

 

 

دفتر نشر اندیشه های حجت الاسلام پناهیان

BayanManavi.ir

 

آرشیو ایمیل های ارسال



نوشته شده در تاریخ سه شنبه 92/6/5 توسط محب
http://pcmagblog.persiangig.com/image/Religion/emam-hossein/emam-hossein-1.jpg
فیلم:
http://www.afsaran.ir/link/329678  
دانلود فیلم:
 http://www.afsaran.ir/media/download/254792
متن مصاحبه(کاملتر از فیلم):
http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=226641

وقتی یک وهابی برای امام حسین(ع) گریه می‌کند و شیعه میشود


افراد بسیاری هستند که اعتقاد به دین و آیینی غیر از اسلام  و تشیع دارند که مورد لطف خداوند قرار می گیرند و چشمشان به حقیقت مذهب حقه تشیع روشن شده و شیعه می گردند. به مناسبت عید غدیر سایت تبیان با یکی از مستبصرین(افرادی که به مذهب تشیع راه یافتند) گفتگویی انجام داده ایم که خدمتتان ارائه می دهیم.

 


لطفا خودتان را معرفی کرده و نحوه شیعه شدنتان را بفرمایید.

سلمان حدادی هستم، سال 1361 در شهرستان سنندج به دنیا آمدم. پدرم به مادرم گفت: اسم مذهبی روی فرزندمان بگذار . مادرم که متولد سوریه و شیعه مذهب است، و خیلی محبت امیرالمومنین در دلش بود و هست، اسمم را سلمان گذاشت.

با این اسم بزرگ شدم در حالی که از اسمم متنفر بودم و احساس شرمندگی می کردم.چون تبلیغات مسموم زیادی از شیعیان برایم شده بود. و از اینکه مادرم هم شیعه است احساس بسیار بدی داشتم و برایم کسر شأن بود که مادرم شیعه است. با تشویق پدرم در دوران راهنمایی، در کنار درس های مدرسه، تحصیل دروس حوزوی را هم شروع کردم و ادامه دادم. بعد از اتمام دبیرستان، 3 سال دوره ی تکمیلی حوزه را به زاهدان و مسجد مکی رفتم و پس از مولوی شدن، 4 ماه هم به رایوند پاکستان، برای آموزش یک دوره کامل نحوه ی تبلیغ و جذب رفتم. پس از برگشت از پاکستان، امتحان کنکور دادم و در دانشگاه کرمانشاه در رشته استخراج معدن قبول شدم. در پاکستان به طور تخصصی در 20 جلسه یاد می دادند که چگونه فردی را در عرض 5 دقیقه به وهابیت جذب کنیم این آموزش را نزد آقایی به نام ابراهیم نژاد می دیدیم.

در آنجا یک دوست شیعه پیدا کردم به نام مهدی رضایی. فردی بسیار خوش اخلاق و خوش برخورد و با اعتقاد بود. همیشه سر به سرش می گذاشتم و می گفتم: حیف نیست تو با این اخلاقت شیعه باشی؟ او هم خیلی حرصش می گرفت و گاهی هم ناراحت می شد ولی چیزی نمی گفت. گاهی در جوابم می گفت: حیف نیست تو سلفی باشی!

قبل از اینکه شیعه شوم چهره ی امام علی در نگاهم یک آدم عادی بود و به نظرم کسی بود که بسیار اشتباه کرده که با عایشه جنگیده و یا با معاویه جنگیده. بعد از شیعه شدن چهره ی حضرت در نگاه من این است که هر چه خوبی در باره ی ایشان بگویند حتی اگر سند آن هم ضعیف باشد آن را قبول دارم و آنقدر ایشان را دوست دارم که هر حرفی را از ایشان می پذیرم

از این دوستی ما 4 سال گذشت و او مکرر به من می گفت: بیا حداقل یک بار در روضه سیدالشهدا شرکت کن. من هم که دارای ریش بلند و تیپ و قیافه ی مولوی های وهابی بودم خیلی سختم بود. به او گفتم: این کفریات چیه؟ می گفت:‌ حالا یک دفعه بیا از نزدیک ببین. با اصرار زیاد، من را متقاعد کرد که یک بار به مجلس روضه بروم .

با دوستم یک شب عاشورا به مجلس روضه امام حسین(علیه‌السلام) رفتم و یک گوشه ای با خشم مجبور شدم که بنشینم. دیدم سید بزرگواری منبر رفت (نماینده ولی فقیه در کرمانشاه بود) و در حین صحبت هایش گفت: کدام یک از شما حاضرید به خاطر خدا و اسلام جانتان را بدهید و بعدش هم مطمئن باشید زن و بچه تان به اسارت می روند؟ در آن زمان سیدالشهدا(علیه السلام) چه دید که حاضر شد، جانش گرفته شود و اهل و اولادش به اسارت روند؟ چرا امام حسین(علیه السلام) دست به چنین کار بزرگ زد؟

هر چی فکر کردم دیدم که در شخصیت های محبوب من، شخصیتی مثل امام حسین(علیه السلام) پیدا نمی شود که حاضر باشد به خاطر اسلام، دست به چنین کار بزرگ و خطرناکی بزند! این سوال مهمی بود که برایم ایجاد شد.

در همان حین خیلی برای امام حسین و شخصیت ایشان ناراحت شدم که چرا هیچ کس امام حسین را درک نکرد و ایشان را همراهی نکرد. آن شب چراغ ها را خاموش کردند و مشغول به سینه زنی شدند ولی من سینه نزدم، نشستم و برای مظلومیت سیدالشهدا خیلی گریه کردم. از این که در فرقه ما نمی گذارند امام حسین (علیه السلام) را به خوبی بشناسیم ناراحت بودم، دلسرد شده بودم، از دست خودم هم خیلی ناراحت شدم که چرا تا حالا سیدالشهدا(علیه السلام) را نشناختم؟ ولی چون از بچگی به ما گفته بودند که شیعه ها سفسطه می‌کنند و ناحق را حق جلوه می دهند از شیعه فراری بودم. حاضر بودم شیطان پرست شوم امام شیعه نشوم حاضر بودم هر دینی را جز شیعه قبول کنم.

به همین خاطر همه‌ مذاهب اهل سنت از حنفی گرفته تا حنبلی و مالکی و شافعی را مورد مطالعه جدی قرار دادم.  دیدم اینها همان است که قبلا بوده هیچ فرقی نمی کند. مسیحیت را خواندم دیدم مسیحیت هم چیزی برای گفتن ندارد. زرتشتیت را خواندم، آن هم من را مجاب نکرد. حتی کتب شیطان پرستان را هم خواندم اما هیچ کدام من را راضی نکرد. هر دین و مذهب را که می خواندم با علمایشان هم گفتگو کردم این نکته را تحقیق و بررسی می کردم که صحبت های کتابها حقیقی واقعی باشد و بین نوشته های موجود در کتب و گفته ی عالمان آن دین تعارضی نباشد در همه ی ادیان که مطالعه کرده بودم این تعارضات را دیدم (4 سال طول کشید تا من ادیان را همه را بررسی کنم)

گذشت و خیلی با احتیاط فرقه‌های شیعه را بررسی کردم تا اینکه برای شناخت بهتر شیعه دوازده امامی، رهسپار قم شدم. به دفتر آیت الله بهجت رفتم و سوالات و شبهاتی که داشتم از آنجا پرسیدم و آنها هم با صبر و حوصله و محبت بسیار به من پاسخ دادند.

بعد از آنان خواستم کتابی به من معرفی کنند تا درباره‌ی شیعه بیشتر تحقیق کنم. آنها کتاب المراجعات و شبهای پیشاور را به من معرفی کردند. آن کتاب ها را تهیه کردم و شروع کردم به خواندنشان . 

مطالب آن دو کتاب را که می خواندم برای اینکه ببینم مطالبی که از کتاب های اهل سنت نقل می کنند صحیح است یا نه، فورا مراجعه می کردم به کتاب‌ های اهل سنت یا به نرم افزار المکتبه الشامله و با کمال تعجب می‌دیدم مثل اینکه این روایات، واقعیت دارد. برای من سوال پیش آمده بود که چرا بعد از این همه سال، این روایات دور از چشم ما بوده و ما ندیدیم؟‌ و اگر هم مواردی از این دست می دیدیم و از علما می پرسیدیم، خیلی راحت از کنار اینها می گذشتند و یا توجیه می‌کردند مثلا می گفتند: این فضیلت است نه رذیلت. در حالی که بر عکس بود . 

این ها را که خواندم خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم. 6 ماه دقیق این کتاب ها را مطالعه کردم و با خودم فکر می کردم، شیعیانی که سالهای سال آنان را تکفیر می کردیم آیا با این دلائلی که از کتاب های ما دارند باز هم واقعا کافر و مشرک هستند؟ یعنی ما بیست و چند سال راه را اشتباه می رفتیم؟‌

جالب بود ایشان که از مذهب اهل سنت هیچ چی نمی دانست و اصلا عمرو ابوبکر را نمی شناخت و امیرالمومنین را نمی شناخت و هیچ گونه التزام عملی به مذهبش نداشت و حتی نمی دانست نماز چند رکعت است؛ به من گفت: نه؛ تو اگر هزار قتل مرتکب می شدی یا هر جرم دیگری مرتکب می شدی من کمکت می کردم ولی چون که شیعه شدی نه از من کمکی ساخته نیست !‌

با خودم خیلی کلنجار می رفتم که با توجه به اینکه شیعه واقعا حق است من چه جوری آن را قبول کنم؟! حتی گاه خواب نداشتم و راههای سختی که بعد از شیعه شدن بر سرم قرار می گرفت را بررسی می کردم. به حق بودن شیعه پی برده بودم اما تعصبات نمی گذاشت آن را قبول کنم. تا اینکه بالاخره شیعه شدم و بعد از شیعه شدنم یک دفترچه هایی را چاپ کردم که تحت این عنوان که "آیا شیعه حق  است؟" و در آن دلائلی از کتاب‌های اهل سنت که ثابت می کرد مذهب شیعه، مذهب صحیح است آوردم و پخش کردم. یک نفر این دفترچه را برد و به پدرم داده بود. و گفته بود: این را پسر شما چاپ کرده است.

پدرم به من گفت: سلمان شیعه شده ای؟ من هم جرات نکردم بگویم: آره. تقیه کردن را هم بلد نبودم.

گفتم: اگر خدا قبول کند .

گفت: نه گولت زدند .

 گفتم. من یک عمری به مردم می گفتم شما گول شیعه را نخورید حالا شما به من می گویید گول خورده ای ؟‌

نشستم و با پدر شروع کردم به بحث و مناظره کردن. و به کمک اهل بیت(علیهم السلام) با حضور ذهن کافی، با استفاده از صحیح نجاری و مسلم توانستم جوابش را بدهم . یکسری از دوستان پدرم آمده بودند و با آنها هم بحث کردم و آنها هم محکوم شدند .

 گفتم: من که کردستان و سنندج بودم و هستم، پیش شیعه ها که نرفتم تا آموزش ببینم . این مطالب همه از کتاب های خودتان است نه کتاب های شیعه . من در 6 ماه با کمک از اهل بیت با 18 نفر صحبت و مناظره کردم و خیلی ها هم شیعه شدند.

فقط هم از کتاب های صحیحشان روایت می خواندم و هرگز از روایات ضعیف استفاده نمی کردم. آنها وقتی کم می آوردند یا فحش می دادند با تهمت می زدند. من خنده ام می گرفت که سال ها ما را آموزش داده بودند که هر وقت کم آوردید با تهمت و فحش جواب طرف را بدهید و نگذارید بر شما پیروز شود حالا خودشان این روش را در برابر من به کار گرفته بودند؟ 

وقتی دیدند این طوری نمی توانند جوابم را بدهند، پدرم مرا تطمیع کرد و به من گفت: سلمان، ماشین زیر پایت چی هست؟ گفتم: زانتیا . گفت: این را بگذار کنار، برایت ماکسیما می خرم به شرطی که دیگر هیچ اسمی از شیعه نبری . (شیعه باش، هر کاری می خواهی انجام بده ولی برای شیعه تبلیغ نکن)

من خندیدم و گفتم: ماکسیما نمی خواهم. مگر الان هم قرن وسطی است چون آن موقع (بهشت و جهنم را می خریدند و می فروختند و من نمی خواهم جهنم را بخرم)

6 ماه مرتب، مرا تحقیر و اذیت می کردند و چاره ای جز تحمل آنان نداشتم. و زندگی برایم خیلی سخت شد (با خانمم در کردستان آشنا شدم سنی بود که شیعه شد – یک سنی عادی بود .خانمم بادار بود. و زندگی به من فشار می آورد. به خانمم گفتم این طور نمی شود زندگی کرد، من می روم تهران تا شغلی پیدا کنم، خانه ای اجاره می کنم و بعد دنبالت می آیم تا از اینجا برویم.

 از خانه  بیرون رفتم. دیدم پدرم با چند نفر، سر کوچه ایستاده اند. گویا فهمیده بودند که می خواهم از آنجا بروم. همسرم گفت من تا سر کوچه با تو می آیم .

گفتم: نه، همین جا بمان. ولی اصرار کرد و با من آمد .

به سمتشان رفتم .

مانع عبور من شدند.

 آنها 5 ، 6 نفری بر سرم ریختند و یکی شان با چوب دستی که در دست داشت محکم بر سرم کوبید و من بر اثر آن ضربه آنجا افتادم و دیگر چیزی نفهمیدم و بواسطه آن ضربه لکنت زبان گرفتم.

خانمم که قصد داشت از من دفاع کند، جلو آمده بود تا مانع آنها شود، که یکی از آنها با لگد به او زد ، و بر اثر آن ضربه، بچه اش را که 4 ماهه بود سقط کرد ولی خدا رو شکر، من آن صحنه را ندیدم.

با خودم خیلی کلنجار می رفتم که با توجه به اینکه شیعه واقعا حق است من چه جوری آن را قبول کنم؟! حتی گاه خواب نداشتم و راههای سختی که بعد از شیعه شدن بر سرم قرار می گرفت را بررسی می کردم. به حق بودن شیعه پی برده بودم اما تعصبات نمی گذاشت آن را قبول کنم. تا اینکه بالاخره شیعه شدم

مردم به پلیس زنگ زدند و پلیس آمد و بعد از آن اورژانس ...

بی درنگ یاد مظلومیت علی (علیه السلام) می افتم که در جلوی چشمش همسرش را زدند ولی نمی توانست از او دفاع کند. نمی دانم در آن صحنه چه کشید؟ واقعا او اول مظلوم عالم است .

دو، سه روز که در بیمارستان بی هوش بودم وقتی به هوش آمدم گفتند خانمت بچه اش را سقط کرده و من هم بر اثر ضربه ای که بر سرم وارد شده لکنت زبان گرفته ام و به سختی می توانم صحبت کنم.(که الان هم قرص های بسیاری برای این مسأله می خورم)

شبانه از بیمارستان فرار کردیم و با سختی خودمان را به ارومیه، نزد یکی از دوستانم  رساندیم. جریان را برایش تعریف کردم و گفتم: ما هر چه داشتیم آنجا گذاشتیم و پیش شما آمدیم. به ما کمک کنید و یک خانه ای برای ما بگیر. (جریان شیعه شدنم را برایش توضیح دادم)

جالب بود ایشان که از مذهب اهل سنت هیچ چی نمی دانست و اصلا عمرو ابوبکر را نمی شناخت و امیرالمومنین را نمی شناخت و هیچ گونه التزام عملی به مذهبش نداشت و حتی نمی دانست نماز چند رکعت است؛ به من گفت: نه؛ تو اگر هزار قتل مرتکب می شدی یا هر جرم دیگری مرتکب می شدی من کمکت می کردم ولی چون که شیعه شدی نه از من کمکی ساخته نیست !‌

آنجا بود که از خانه اش بیرون رفتم و برای اولین بار در طول عمرم، با همسر مریضم که بچه اش را سقط کرده بود در خیابان خوابیدیم .

با مقدار پولی که داشتیم، خودمان را به قم رساندیم و چون هیچ کس را در قم نمی شناختیم و جایی برای ماندن نداشتیم، مدت 45 روز در جمکران ماندیم. گرسنگی می کشیدیم ولی وقتی یاد گرسنگی و آوارگی و پای برهنه ی اهل بیت امام حسین (علیه السلام) می افتادم تحملش برایمان آسان می شد.

مدتی که در جمکران بودیم، سال 85 بود که حتی کفش هم نداشتیم حتی پول نداشتیم یک ماشین بگیریم خلاصه یک کاغذی پیدا کردیم و نامه ای به امام زمان نوشته که آقا خیلی گیر هستم و به خاطر شما همه چیز را ترک کردم و آمدم.

به لطف آقا امام زمان(عج) بود که هر طور شده یک وعده غذایی برای ما جور می شد. حالا یا نذری بود یا هیئتی می آمد و شام می داد یا به هر نحوی دیگر، غذا گیر ما می آمد .

شبها روی کارتون می خوابیدم مدت ها که گذشت یکی از انتظامات جمکران که ما را چند روزی زیر نظر داشت، آمد و گفت: کارت شناسائی تان را ببینم ! شما کی هستید؟

کارت شناسایی را نشانش دادیم . وقتی اسم سنندج را دید گفت: شما اینجا چه کار می کنید؟‌

با لکنت زبان شدیدی که در اثر ضربه به سرم وارد شده بود، بهش گفتیم: ما شیعه شده ایم.

گفت: کار بدی نکرده اید آیا قم جایی را دارید؟

خجالت کشیدم بگویم نه ، گفتیم یک جایی داریم . رفت و 20 دقیقه بعد برگشت و گفت: 30 هزار تومان شما را بس است تا به شهر خودتان برگردید؟

گفتم: من پول نمی خواهم !  

گفت: ما شیعه ها اینقدر بی غیرت نیستیم که ناموسمان توی خیابان بخوابد و بی تفاوت باشیم .

پول را به من داد و بعد از دو ماه و خورده ای توانستم با آن پول به حمام بروم و موهای سرم را کوتاه کنم .

به حرم حضرت معصومه رفتیم . خیلی از بی بی خواهش و التماس کردیم گفتیم: ما به خاطر شما و اجداد شما آمدیم .هیچ جایی را بلد نیستیم . هیچ چیز هم نمی دانیم، فقط تو را می شناسیم .

آن پول را تقسیم کردیم و هر روز یک چیز خیلی کمی می خریدیم و می خوردیم. چند روزی متوسل شدیم و یک روز به یکی از خادم های حرم گفتیم: آقا ما گدا نیستیم ولی هرچه باشه مهمان شما هستیم و از او درخواست کمک کردم. گفتم ما شیعه شدیم ولی نمی دانیم چه کنیم؟!

با مقدار پولی که داشتیم، خودمان را به قم رساندیم و چون هیچ کس را در قم نمی شناختیم و جایی برای ماندن نداشتیم، مدت 45 روز در جمکران ماندیم. گرسنگی می کشیدیم ولی وقتی یاد گرسنگی و آوارگی و پای برهنه ی اهل بیت امام حسین (علیه السلام) می افتادم تحملش برایمان آسان می شد

گفت: این خیابان را برو دفتر هر مرجعی که رسیدی آنها کمکت می کنند .

اول دفتر آقای مکارم شیرازی رفتم . بعد دفتر مقام معظم رهبری رفتم .آقایی آنجا  نشسته بود . تا آمدم جریان را تعریف کنم خانمم شروع به گریه کرد و من داستان را تعریف کردم

او وقتی وضعیت ما را دید خیلی به ما محبت کرد و گفت: اگر می خواهید قم بمانید جایی برای شما بگیرم .

گفتم: نه می خواهیم برگردیم ارومیه و در مدارس آنجا ، کار پیدا کنم .

گفت: باشه و یک مقداری پول به ما داد و ما از آنجا خارج شدیم .

بیرون که آمدیم به خانمم گفتم: تا اینجا که آمدیم و پول هم داریم بیا برویم زیارت امام رضا (علیه السلام)، بعد از آنجا برای پیدا کردن کار به ارومیه برمی گردیم .

رفتیم مشهد.آنجا خیلی گریه کردم.

جالب است بدانید توقفمان در مشهد حدود 3 4 سال طول کشید.خانمم در طول این مدت بر اثر سختی ها و ناراحتی هایی که کشیده بود 14 کیلو وزن کم کرده بود و دچار افسردگی شده بود . 

جریان گذشت و به صورت غیر رسمی طلبه حوزه‌ی مشهد شدم. کتاب های درسی شیعه را شروع کردم به خواندن. یک سال گذشت . ما بعد به قم رفتیم و آنجا با کمک دوستان یک خانه گرفتیم .

 

شیرین ترین خاطره شما از شیعه شدنتان چیست؟

خاطره سازترین و شیرین ترین خاطره من همان 30 هزار تومانی بود که در جمکران به من دادند و الان هم هر چی می گردم و در عکس ها و ... می گردم که آن خادم را پیدا کنم ،هنوز پیدا نکردم ایشان را (آن 30 هزار تومان خیلی برایم برکت داشت و اصلا از آن کم نیاوردم)

خاطره دیگرم این است که در سال 89 در مراسم عید حضرت زهرا (س)، دو چیز خواستم یکی ، یک بچه و دیگری زیارت کربلا .

هفته ی بعدش یک نفر هیئتی، مرا دید و گفت: دیشب خواب دیدم که شما و خانمت در حسینیه برای عزاداران امام حسین(علیه السلام) چایی می ریزید. خوابش را اینگونه تعبیر کرد باید شما و خانمت را به کربلا بفرستم . او یک بانی پیدا کرد و ما را به کربلا فرستاد . چند وقت بعد از سفر کربلا ، متوجه شدیم که بچه ی تو راهی داریم. اولش باورمان نمی شد، سالها از اون ضربه ای که به پهلوی خانمم وارد شده بود می گذشت و احتمال نمی دادیم که او دوباره حامله شود.

 

 نگاه شما قبل از شیعه شدن به امیرالمومنین علی علیه السلام چگونه بود؟

قبل از اینکه شیعه شوم چهره ی امام علی در نگاهم یک آدم عادی بود و به نظرم کسی بود که بسیار اشتباه کرده که با عایشه جنگیده و یا با معاویه جنگیده. بعد از شیعه شدن چهره ی حضرت در نگاه من این است که هر چه خوبی  در باره ی ایشان بگویند حتی اگر سند آن هم ضعیف باشد آن را قبول دارم و آنقدر ایشان را دوست دارم که هر حرفی را از ایشان می پذیرم.

 

 

 اگر بخواهید امیرالم?منین را در یک جمله وصف کنید چه می گویید؟

خیلی سخت است که حضرت را در یک جمله وصف کرد. و اصلا نمی شود. مگر می شود یک اقیانوس را در یک جمله جمع کرد؟

بهترین چیزی که در عالم امکان وجود دارد و بهترین مأمن و پناهگاه در این عالم حضرت زهرا (سلام الله علیها) است که هر کسی که هر مشکلی دارید اگر حضرت علی را به حق خانمشان حضرت زهرا قسم دهیم مشکل قطعا حل می شود هیچ گاه برای خودم و مشکلم چیزی نخواستم همیشه سلامتی امام زمان را از خدا خواستم.

 

فکر نمی کنید که آن گریه ای که در شب عاشورا برای امام حسین علیه السلام در حالی که وهابی بودید، کردید باعث نجاتتان شد؟

آن گریه واقعا یک گریه ی خاصی بود یک لطف بود آن شب به قدری گریه کردم که تمام لباسم خیس شد. همان سفینة النجاة بودن حضرت سیدالشهدا آن شب تأثیر خودشان را روی من گذاشت.

به نظرم آن 4 سالی هم که خواندم و مطالعه کردم و طول کشید برای این بود که پایه های من قوی شود که در هر مناظره ای همه را شکست دهم که وقتی یک مسیحی می آید و به من چیزی می گوید من به او نخندم و هیچ شبهه ای برای من هیچ گاه بوجود نیاید.

آنقدر شیعه و پایه ی آن را بالا و قوی می دانم که در مقابل هیچ دینی سر تسلیم فرو نیاورم.

همه ادیان را خواندم اما هیچ دینی آن روحی که در علی و اولاد علی وجود دارد را ندارد – هم تولی دارد و هم تبری دارد یک عشقی در آن است. در آن تناقض وجود ندارد

 قبل از تشرف به مذهب شیعه، در کتب اهل سنت از فضایل امیرالم?منین و حضرت زهرا (علیهماالسلام) چیزی شنیده بودید؟!

در کل صحاح سته با تحقیق من تقریبا 29 روایت است که راوی آن امیرم?منان و یک روایت است که راوی آن حضرت زهرا(سلام الله علیها) است.

علمای تسنن وضعیت های این بزرگان را از ما پنهان می کردند و به قدری در گوش ما خوانده بودند و ما به آنها اعتماد پیدا کرده بودیم که به خودمان اجازه نمی دادیم که حرف های آنها را با کتب تطبیق دهیم و سندیت آنها را بررسی کنیم.

 

چند تا خواهر و برادر دارید؟ آنها هم شیعه شدند؟

 4 خواهر و 4 برادر هستیم. یکی از برادران و یکی از خواهرهایم هم شیعه شدند و الان در تهران هستند و با کس دیگری ارتباطی نداریم. همه ی ما که شیعه شدیم از خانه و خانواده کاملا طرد شده ایم.

 

قوی ترین دلیل که شما را به سمت شیعه شدن جذب کرد چه بود؟!

همه ادیان را خواندم اما هیچ دینی آن روحی که در علی و اولاد علی وجود دارد را ندارد – هم تولی دارد و هم تبری دارد یک عشقی در آن است. در آن تناقض وجود ندارد.

عشق موجود در حسین در صحنه ی کربلا و اسرا – عشق موجود در حضرت زهرا در هیچ یک از ادیان وجود ندارد.

 

 برنامه تان برای آینده چیست؟!

فقط دارم تلاش می کنم که برای شیعه مفید باشم. برای کسی جز اهل بیت کاری انجام ندهم. من با 14 معصوم کار دارم وظیفه ی ما در مقابل 14 معصوم چیست؟ برنامه ام این است که در راه امیرالم?منین، امام زمان و اهل بیت علیهم السلام باشم .

الحمد لله رب العالمین .  

مصاحبه: مهری هدهدی

بخش اعتقادات شیعه تبیان

 

آدرس این مطلب :


نوشته شده در تاریخ سه شنبه 92/6/5 توسط محب

http://dl.aviny.com/Album/mazhabi/ahlbeit/roghaye/kamel/02.jpg



نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 92/4/13 توسط محب

http://dl.aviny.com/Album/mazhabi/ahlbeit/roghaye/kamel/18.jpg

اگر چه زخمی و خاموش و سر جدا آورد
تو را برای من از عرشِ نی خدا آورد
تو را به روی طبق روی دست های بلند
برای گرمی این بزم بی نوا آورد
قدم گذار به چشمی که ریخت مژگانش 

سرم به گوشه ویرانه ام صفا آورد
"
عدو شود سبب خیر اگر..."تو را دیدم
ولی نپرس عزیزم سرم چه ها آورد
به قصد کشت سراغم گرفت یک سیلی
و باز نیت خود را ادا به جا آورد
به پاره معجر ما هم طمع نمود آن که
مرا به حلقه چشمان بی حیا آورد
دلم برای عمو سوخت پیش نامردی
که قرص نان تصدق برای ما آورد....

" حسن لطفی

 



نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 92/4/13 توسط محب

لوگوی دوستان
لینک دوستان

بالای صفحه



تمامی حقوق این وبلاگ برای اواز قطره محفوظ و انتشار مطالب با ذکر منبع مجاز می باشد.