سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اواز قطره
 
عمری م .ح .ب بوده ام وحال تصمیم گرفتم محب بودنم را جشن خون بگیرم در فکر یک جشنم ...

اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ

 


دوباره یک نفر که کوله پشتیش پر است از هوای تو
و یک قطار خستگی که های های می‌دود برای تو

دوباره ضرب ریل‌ها، صدای ذکرها، سماع کوپه‌ها
به یاد دشتهای پشت سر و باغهای آشنای تو

تو برق می‌زنی و ابرهای تیره خیالهای من
چه ساده آب می‌شوند قطره قطره پیش پای تو

و ناگهان تمام سوت‌ها سکوت؛ تمام ایستگاه سکوت؛
و می‌‌زند چه مهربان مرا صدا ... صدا ... صدا ... صدای تو

و ناگهان تمام نقطه‌ها سیاه؛ تمام خانه‌ها سیاه؛
و محو می‌شود نگاه من درون نقطه طلای تو

زمان به سرعتِ شعاع نورها، به کندی عبورها
زمین میان آسمان، در انحنای راحت فضای تو

دلم سبک تر از پر فرشته‌ها به روی شانه هوا
دلی میان دسته کبوتران، دلی رها، رهای تو

«تو» در ردیف این غزل چه پر شکوه، چقدر خوش نشسته‌ای
و شاعری فقط برای قافیه !
 نشست و هی نگاه کرد،  
  نشست و هی نگاه کرد ...  به مخمل ردای تو



نوشته شده در تاریخ سه شنبه 91/3/30 توسط محب

لوگوی دوستان
لینک دوستان

بالای صفحه



تمامی حقوق این وبلاگ برای اواز قطره محفوظ و انتشار مطالب با ذکر منبع مجاز می باشد.